: پدر، نيا، نياكان. آبا-اژداد (aba-əjdad) : آبا، اجداد، پدر و نياكان



Yüklə 7,6 Mb.
səhifə2/46
tarix08.09.2018
ölçüsü7,6 Mb.
#67586
1   2   3   4   5   6   7   8   9   ...   46

آكّو

akku

= آكّى (akkı) : از پسوندهاي اسمي كه معمولاً اسم را معرفه مي‌كند : اوْغول آكّى (پسرو، پسره.)

آل

al

(1) : 1- موجود افسانه‌اي كه معتقدند به زن زائو آسيب مي‌رساند. 2- كابوس، بختك. آل آپارماق (al aparmaq) : 1- آل به سراغ زن زائو آمدن. 2- دچار كابوس شدن. آل وورماق (al vurmaq) : آل به سراغ زن زائو آمدن، مردن زن زائو در هنگام زاييدن.

آل

al

(2) : فعل امر از «آلماق» (گرفتن، خريدن) (در اصل تلفّظي از «ال» (دست) است.) آل آحوال (al ahval) : احوال گرفتن از حال ديگران، ال احوال، احوال پرسي. آلا (ala) : بيا و تحويل بگير. آلاجاق (alacaq) : طلبكار، بستانكار. آلاجى (alacı) : 1- گيرنده، اخّاذي كننده. 2- گدا. آلاجيك (alacik) : 1- طلبكار. 2- اخّاذي كننده. 3- آنكه روحية طلبكارانه دارد. آلاختار (alaxtar) : (آل + آختار، بگير و جستجو كن) الختر، نام نوعي بازي دسته جمعي است. آلاختار اوْلماق (alaxtar olmaq) : زل زدن در چشم كسي. آلان (alan) : 1- خريدار، مشتري. 2- گيرنده، تحويل گيرنده. آلان- تالان (alan-talan) = آلان-كؤلن (alan-kölən) = آلين-كؤلَن (alın-kölən) : 1- غارت و چپاول. 2- دردسر و گرفتاري. آلانجاق (alancaq) = آلانچى (alançı) : طلبكار. آلديرماق (aldırmaq) : 1- وادار به خريد نمودن. 2- به ايجاد محبّت وادار كردن. آلغين (alğın) : گرفته حال، ناراحت، دردمند، مضطرب. آلغين اوْلماق (alğın olmaq) = آلغينماق (alğınmaq) : از كار افتادن قسمتي از بدن، فلج شدن، معيوب شدن. آلْق (alq) : مضطرب وآشفته حال. (شش) ورهگيم آلقدا. (دلم گرفته و ناراحتم.) آلما (alma) : 1- سيب، درخت و يا ميوة سيب. (در قديم به هنگام انتخاب همسر، ميوة سيب را به هوا پرتاب مي‌كردند؛ هر كس آن را مي‌قاپيد، به همسري برگـزيده مي‌شد؛ بنا بر اين ميوة سيب وسيلة گـرفتن همسر مي‌شد.) 2- نام نقشي از نقشهاي قالي. آلما باش (alma baş) : نام پرنده‌اي بزرگتر از گنجشك. آلماز (almaz) : 1- بي مشتري. 2- بي محبّت، نامهربان. آلماق (almaq) : 1- گرفتن. 2- خريدن. 3- پوست ميوه و امثال آن را گرفتن. 4- كوتاه كردن و بريدن ناخن و امثال آن. 5- ايستادن و حركت نكردن. آلميش ائله بورا گئدمير. (همينجا ايستاده و نمي‌رود.) 6- روي چيزي را فرا گرفتن. گؤزونو قان آلميش. (خون چشمانش را فرا گرفته.) 7- پذيرفتن و ابراز محبّت كردن. قوْيون قوزوسونو آلدی. (گوسفند برّه‌اش را پذيرفت.) 8- تصرّف كردن، مسلّط شدن و به زور گرفتن. 9- دچار درد و ناراحتي شدن. 10- ازدواج كردن، متأهّل شدن. آلما گول (alma gül) : نام نقشي درگليم. آل-و-وئر (al-o-ver) : داد و ستد، معامله، خريد و فروش، دختر دادن و دختر گرفتن. آليب–ساتما (alıb-satma) = آليب-وئرمه (alıb-vermə) = آليش-وئريش (alış-veriş) = آليم-ساتيم (alım-satım) = آليم-وئريم (alım-verim) : خريد و فروش، معامله. آليج (alıc) : سدّ آب كشاورزي، هر چيزي كه با آن جلو آب را بگيرند و مسير آب را تغيير دهند. آليجى (alıcı) : 1- گيرنده، خريدار. 2- گدا، سائل. 3- شاهين، از انواع پرندگان شكاري. 4- طلبكار. آليجى قوش (alıcı quş) : شاهين، نوعي از انواع بازهاي شكاري. آليش (alış) = آليشت (alışt) : 1- گرفتن، عمل گرفتن. 2- خريدن، عمل خريدن. 3- معاوضه، عوض كردن. آليشتى (alıştı) : عوضي، آنچه كه با هم عوض شده. آليش-ده‌ييش (alış-dəyiş) = آليش-وئريش (alış-veriş) : معاوضه، مبادله. آليق (alıq) : 1- گرفته، غمگين، ناراحت. اورهگيم آليق دير. (دلم گـرفته و ناراحتم.) 2- عرقگير، جل زيرين اسب يا الاغ كه عرق حيوان را به خود جذب كند. آليقلاماق (alıqlamaq) : 1- ناراحت كردن، گرفته و دو دل كردن. 2- جل بر الاغ نهادن. آليق-ساليق (alıq-salıq) : در حال كوچ وحركت كه چادرها نيمه افراشته است. آليق-سوْوار (alıq sovar) : بر اسب بدون زين سوار شدن. آليقلى (alıqlı) : 1- گرفته، ناراحت، غمگين. 2- اسب يا الاغي كه جل بر پشت داشته باشد. آليق وورماق (alıq vurmaq) : نوعي بريدن گوش حيوان كه معمولاً كمي اريب مي‌برند. آلينتى (alıntı) : 1- مورد معامله، جنس خريداري شده. 2- طلب. آلينْج (alınc) : مصرّ، اصرار كننده، لجوج. آلينجاق (alıncaq) : 1- طلبكار. 2- چشم روشني و هدية عروس خانم. آلينماق (alınmaq) : 1- خريداري شدن. 2- گرفته شدن، تحويل داده شدن. 3- كوتاه شدن ناخن و امثال آن. 4- ناقص شدن و ازكار افتادن، گـرفته شدن ماهيچه‌هاي بدن. قيچيندن آلينميش. (پايش از كار افتاده) 5- گرفته شدن و كنده شدن پوست ميوه و امثال آن. 6- متصرّف شدن، فرا گرفته شدن. 7- عمل ازدواج انجام گرفتن. 8- نيم سير شدن.

آل

al

(3) : 1- قرمز رنگ، به رنگ سرخ. 2- رنگ پر، رنگ سير. 3- رنگ و نيرنگ، مكر و حيله، فريب. آل آبى (al abı) : آبي سير، آبي پر رنگ. آل آلا (al ala) : 1- هر چيز دو رنگ كه رنگ قرمز آن بيشتر باشد. 2- آلاله، شقايق. آلا (ala) : 1- تركيب چندين رنگ، رنگارنگ، ملوّن، ابلق. 2- پيسه، خال دار. 3- شخص مبتلا به برص و پيسي. 4- نيمه رنگي، نصفه رنگي. آلا باش (ala baş) : هر حيواني كه موي سرش از دو رنگ تركيب شده باشد، نوعي از انواع سگها. آلا بايداق (ala baydaq) : 1- پرچم ملوّن و رنگارنگ. 2- مجازاً به معني رسوا، آبرو باخته، آنكه بر خلاف ارزشهاي يك قوم كار كند. 3- علني و آشكار. آلا بخته (ala bəxtə) = آلا فاختا (ala faxta) : كبوتر كنگي، پرنده‌اي است كه از فاخته كمي بزرگتر و طوق گردنش سياه رنگ است. آلا برزنگي (ala bərzəngi) : نام ديوي خيالي در داستانها. آلا بور (ala bur) : 1- دو رنگ، آميخته‌اي از رنگها. 2- نا مرتّب و نادرست، نامرتّب چيده شده. 3- آسمان نيمه ابري. آلا بولوت (ala bulut) : آسمان نيمه ابري. آلا بيريز (ala biriz) : نيمه برشته، نيم پز. آلا پلنگي (ala pələngi) = آلا پولا (ala pula) = آلا پيسّه (ala pissə) = آلاجا (alaca) : رنگارنگ، ملوّن. آلا توْو (ala tov) = آلا خام (ala xam) : نيمه تابيده شده، رشته يا نخي كه سست و شل است. آلا جار-جارّی (ala car-carrı) = آلا جورجاناگ (ala curcanag) = آلا جهره (ala cəhrə) = آلا جيرّاناك (ala cırranak) = آلا جيرجيرّه‌ك (ala circirrək) = آلا جيرجيرّی (ala circirri) = آلا خرديل (ala xərdıl) : نام پرنده‌اي رنگارنگ كه كمي بزرگتر از گنجشك است. آلاجا قرَنگي (alaca qərəngi) = آلا قرَنگي (ala qərəngi) : نيمه تاريك، هواي گرگ و ميش صبحگاهان. آلا جيگر (ala cigər) : جگر بريان، حيواني كه بر اثر تشنگي يا سرماي شديد جگر سفيدش زخم شده باشد. آلا چيغ (ala çığ) : آلاچيق، نوعي پرده كه از چوبهاي باريك و ني درست كنند و در اطراف چادر بكشند. آلاخون (ala xun) = آلا خون والا خون (alaxun valaxun) : ناراحت، پريشان حال. آلا داشّاق (ala daşşaq) : 1- بد قدم، بد يمن، شوم. 2- بد شانس. آلا داغ (ala dağ) : نيمه برشته. آلا دايره (ala dayrə) : 1- عجيب و غريب. 2- رسوا، آبرو باخته. آلارْتْماق (alartmaq) : 1- پيسه كردن، ملوّن ساختن. 2- مجازاً به معني چشم غرنبه، چشم را برگرداندن. 3- نيمه ابري شدن آسمان. آلارماق (alarmaq) : 1- پيسه شدن. 2 – زل زدن به چشم ديگران و نگاه كردن، چشم غرنبه كردن. الاز (alaz) : الو، شعلة آتش. الاز-بولاز (alaz-bulaz) : 1- نيمه سوخته، نيم سوز شده، كرز شده. 2- چشم غرنبه، خيره خيره نگاه كردن. 3- پيسه، دو رنگ. الازلاما (alazlama) : حالت نزديك شدن به شعلة آتش و كرز شدن، به سرعت اصطكاك ايجاد شدن. الازلاماق (alazlamaq) : 1- مشتعل شدن، كرز شدن، سوختن، نيم سوز شدن. 2- مجازاً آتش خشم كسي را بر افروختن، عصباني كردن. الازلانماق (alzlanmaq) : 1- آتش گرفتن، كرز شدن. 2- عصباني شدن، چشم غرنبه دادن. آلا سوْوروق (ala sovruq) : هواي نيمه ابري. آلا سيخ (ala six) : سيخ كبابي كه گوشت جگر، دل، قلوه و ماهيچه را به صورت متناوب به سيخ كشند. آلا سيوان (ala sivan) : چادر بزرگ، ساختمان بزرگ، كاخ رنگارنگ. اوشيق (alaşıq) : روشن. اوشيق- دوْلاشيق (alaşıq-dolaşıq) : نيمه روشن، چيزي كه كاملاً آشكار نيست و با سوسو زدن ديده مي‌شود. آلا قارغا (ala qarğa) : كلاغ پيسه، كلاغ رنگارنگ. آلا قانقا (ala qanqa) = آلا قانقال (ala qanqal) = آلا قانگال (ala qangal) : 1- گل گوهري. 2- نام گياهي علوفه‌اي. آلاق-بولاق (alaq-bulaq) : كسي كه چشمانش بر اثر سكته يا بيماري از حدقه بيرون زده باشد، پيسه رنگ. آلا قره (ala qərə) : 1- سفيد و سياه، ملوّن. 2- مجازاً به معني سواد خواندن و نوشتن. 3- هذيان، كابوس زدگي. آلا قره ائدمك (ala qərə edmək) : مطلبي را نوشتن. آلا قره بيلمه‌يه‌ن (ala qərə bilməyən) : بي سواد. آلا قورد (ala qurd) = آلا قورداق (ala qurdaq) : 1-كرم نوروزي، گربه نوروزي. 2- نام نقشي از نقشهاي حاشية قالي و گليم. آلا قولاقلـی (ala qulaqlı) : بز يا گوسفند ابلق كه گوش بزرگي داشته باشد. آلا قوْنقور (ala qonqur) : گوسفند پيسه‌اي كه اطراف دهانش قهوه‌اي رنگ باشد. آلا قوْيونلو (ala qoyunlu) : نام طايفه‌اي از ايل كشكولي. آلا قيرميزي (ala qırmızı) : سرخ پر رنگ. آلا قيييق (ala qiyiq) : فضلة تازه و چرب حيوانات. آلا كرّي (ala kərri) : بز يا گوسفند ابلقي كه گوشهايش كوچك باشد. آلا كورّا (ala kurra) : بز يا گوسفند ابلقي كه گوشهايش متوسّط باشد. آلا كولَك (ala kulək) = آلا كولوك (ala kuluk) = آلا كولَنگ (ala kuləng) : 1- حشره‌اي به رنگ زرد كه معمولاً از شيرة گياهي به نام «سودلو گؤوَن» مي‌مكد، دامداران اين حشرات را در داخل منداب مي‌اندازند و به بدن شتر گر (جرب) مي‌مالند تا بهبود يابد. 2- گربه نوروزي، كرم نوروزي. آلا گـرگـه‌نه‌ك (ala gərgənək) : نام پرنده‌اي رنگارنگ. (← آلاجارّي) آلا گوللو (ala güllü) : گلگون، ملوّن و رنگارنگ. آلا گون (ala gün) : هواي نيمه ابري. آلا گؤز (ala göz) : 1- چشم آبي، چشم زيبا. 2- نگاه حسرت بار بيمار، مريضي كه فقط به حركات ديگران نگاه كند و خود نتواند حركت كند. آلا گؤزلو (ala gözlü) : معشوق زيبا چشم. آلا گؤزه‌نه‌ك (ala gözənək) : نام گياهي پيازي كه ريشة آن قابل خوردن است. آلالانماق (alalanmaq) : 1- به رنگ پيسه در آمدن. 2- به چشم ديگران زل زدن. 3- چشم غرنبه كردن. آلام (alam) : حاشية رنگي قالي، حاشية پر نقش و نگار قالي. آلا هيل (ala hil) : هلاهل، نام گياهي سمي، زهر. آلديرماق (aldırmaq) : گول زدن، فريب دادن. آل ساری (al sarı) : زرد كم‌رنگ. 2- زرد پر رنگ.آل قان (al qan) : خونين، خون قرمز. آللاتما (allatma) : فريب، نيرنگ. آللاتماق (allatnaq) : فريب دادن، رنگ كردن، گول زدن. آللادان (alladan) = آللادانچى (alladançı) : فريب دهنده، فريبكار. آللاديلماق (alladılmaq) : فريب داده شدن، فريب خوردن. آللانان (allanan) : فريب خورنده، خل و ساده. آللانما (allanma) : فريب خوردگي. آللانماق (allanmaq) : فريب خوردن. آل-و-گول (al-o-gul) : نيرنگ، فريب، حقّه بازي. آلوْو (alov) : رنگ سرخ آتش، الو، شعلة آتش. آلوْولانماق (alovlanmaq) : 1- آتش گرفتن، شعله‌ور گشتن. آل ياشيل (al yaşıl) : 1- سبز كم رنگ. 2- سبز پر رنگ. آليج (alıc) : كيالك، ميوه يا درخت كيالك. (ميوة اين درخت قرمز و زرد است.) آليشديرماق (alışdırmaq) : 1- مشتعل كردن، شعله‌ور ساختن. 2- آتش زدن. 3- عصباني كردن. آليشديريلماق (alışdırılmaq) : روشن شدن، بر افروخته شدن. آليشماق (alışmaq) : 1- آتش گرفتن، مشتعل شدن. (به نظر بعضيها ريشة اين كلمه از «آل2» (گـرفتن) است.) 2- به شدّت عصباني شدن. آليشيق (alışıq) : 1- مشتعل، فروزان. 2- روشن (مثل راديو و امثال آن)

آل

al

(4) : خاندان، آل و تبار.

آلان

alan

: انبوه دانه‌هاي گندم، جو و غلّات ديگر كه با كاه و ساقه‌ها همراه باشد.

آلات

alat

: 1- آلت، اسباب و لوازم. 2- خون زنانه، خون قاعدگي. آلات-پارتال (alat-partal) : لباس كهنه، لباس معمولي.

آلاتماق

alatmaq

: گرياندن. (← آغ3، آغلاتماق)

آلاوارْت

alavart

: لميده، لم داده.

آلايين

alayı

: محرّف «آيلايين» (مانند ماه) علني، آشكار و هويدا. (← آي1، آيلايين)

آلبه‌كَللي

albəkəlli

= آلبه‌كه‌لي (albəkəli) : نام طايفه‌اي از ايلات قشقايي كه امروزه اغلب در ايل عمله زندگي مي‌كنند. (آلبه‌كه يا آلوه‌كه نام يكي از پادشاهان افسانه‌اي قيرقيزستان بوده)

آلچاق

alçaq

: 1- پست، پايين. 2- كوتاه، قد كوتاه. 3- فرومايه و پست. 4- كم بها، كم ارزش. (در مورد ريشة كلمه دو نظريه مطرح است. 1- از : آلت (زير) + اق = آلتاق = آلچاق. 2- تحريفي از كلمة آشّاق (پايين) يعني به شكلهاي آچّاق و آلچاق تغيير كرده است. ← آش2، آشّاق) آلْچاقْلانماق (alçaqlanmaq) = آلْچالْماق (alçalmaq) : پايين آمدن، فرود آمدن، تنزّل كردن. آلچالديرماق (alçaldırmaq) = آلچاقلانديرماق (alçaqlandırmaq) : پايين آوردن، تنزّل دادن، تحقير كردن. آلچاقليق (alçaqlıq) : پايين بودن، كم ارزش بودن. آلچاقلين (alçaqlın) : 1- پست و پايين. 2- پستي، پاييني.

آلئي

aley

: آشكار. ( ← آي1 و آلايين)

آلى

alı

: سيب زميني.

آلى‌ وَند

alı vənd

: نام طايفه‌اي از ايل كشكولي.

آليفته

alıftə

: 1- آشفته حال، ناراحت. 2- حريص و آزمند.

آلين

alın

: ساقة گندم كه با دانه توأم باشد، كاه همراه با دانه. (← اون)

عاليوَند

alıvənd

: (← آلي وَند)

آلّ

all

= آل (al) : 1- پيشاني. 2- شانس و اقبال. 3-روبرو، مقابل. گون آلّيندا. (در مقابل آفتاب قرار دارد.) آلّ آييرماق (all ayırmaq) : به سويي رو نمودن، به طرفي حركت كردن. آل باغى (al bağı) = آلّى باغى (allı bağı) = آل ياغليغى (al yağlığı) : پيشاني بند، دستمال قلاغي. آل قوْيماق (al qoymaq) : 1- پيشاني بر زمين نهادن. 2- عازم شدن، رو به سويي نمودن و حركت كردن. آلّى آچيق (allı açıq) : 1- پيشاني گشاده، بشّاش، گشاده رو. 2- خوش شانس، خوش اقبال. آلّى آغ (allı ağ) : خوشبخت، خوش شانس. آلّى بورّوشوق (allı burruşuq) = آلّى قوْشالـی (allı qoşalı) = آلّى كيرلي (allı kırlı) : آنكه چين و چروك پيشاني‌اش آشكار باشد، شوم، بد يمن، بد قدم. آلّى قره (allı qərə) = آلّى يامان (allı yaman) : بد بخت، پيشاني سياه، بيچاره. آلّـينجاق (allıncaq) : شانس و اقبال. (بيات) آلّـينجاق اولدوزو (allıncaq ulduzu) : ستارة اقبال.

آللاه

allah

: (ع) الله، پروردگار، خداوند. آللاه جانيم دؤوه‌سي (allah canım dövəsi) = آللاه ده‌وه‌سي (allah dəvəsi) : آخوندك. آللاه داشى (allah daşı) : سنگ خدا، بلاي آسماني، هر چيز عجيب و غريب. آللاه ساخلاسين (allah saxlasın) = آللاه ساخلاتسين (allah saxlatsın) : خدا حافظ. آللاه سئوه‌رينه (allah sevərinə) = آللاه سه‌وه‌ره‌سينه‌ (allh səvərəsinə) = آللاه سه‌وه‌رينه (allah səvərinə) : به خاطر خدا، براي خدا. آللاه سيز (allahsız) : 1- بي دين، خدا نشناس. 2- ظالم، نابكار، بد عمل.

آلْت

alt

: زير، تحت، پايين. آلت-اوست (alt-üst) : زير و رو، بالا و پايين. آلت-اوست ائدمك (alt-üst edmək) : 1- زير و رو كردن. 2- مجازاً به معني فحشهاي ركيك و زشت دادن. آلتيندان گـؤتورمَك (altından götürmək) : 1- زير قول خود زدن، حاشا كردن، انكار كردن. 2- برداشتن، حمل كردن.

آلتى

altı

: عدد6

آلْتْميش

altmış

: عدد60

آم

am

: فرج، آلت تناسلي زن. آ.م.ج.ی.ق (a.m.c.ı.q) : فرج‌كوچك و تنگ.

آما

ama

: 1- امّا، ولي. 2- از اصوات تحسين و لذّت. آما (ama) = آما داهى (ama dahı) : از اصوات تعجّب و تحسين. آما گزديگا. = آما داهى گزديگا. (چه خوب تفريح كرديم.)

آم-آل

am-al

: 1- كاملاً سرخ، سرخ پر رنگ. 2- سرخ كم رنگ.

آمان

aman

: 1- امان، مهلت، فرصت. 2- امان‌نامه، عفو. 3- كمك و ياري. 4- طاقت و توانايي. 5- افسوس، فرياد، فغان. آمانا گلمك (amana gəlmək) : 1- به امان آمدن، بر كسي پناه بردن. 2- به شدّت خسته و ناراحت شدن. آمانسيز (amansız) : بي امان، فوري، زود. آمان ناس (aman nas) : در لغت به معني امان ناس (اي مردم! چه بايد كرد؟) اصطلاحاً به معني ناچار و لاعلاج به كار برده مي‌شود.

آميق

amıq

: دانه و جوش پوست بدن كه باعث بيماري مي‌گردد. مانند : قره آميق (دانة سياه) قيزاميق = قيزيل آميق (بيماري سرخك)

آمزا

amza

: آلت نرينه.

آنا

ana

: 1- مادر، والده. 2- پايه، اصل، اساس. آنا–باجى (ana-bacı) : 1- مادر و خواهر. 2- ناموس. آناجيق (anacıq) = آنانجيق (anancıq) : مادر كوچولو، دختر فهميده، دختري كه به اندازة يك مادر آگاهي داشته باشد. آنا حالى (ana halı) : حالت قاعدگي زنان، ركل خانمها. آنا حالى بولماق (ana halı bulmaq) : قاعده شدن زنان. آنادان بير (anadan bir) : خواهر يا برادر ناتني كه مادر آنها يكي باشد ولي پدرشان فرق كند. آنا ديلي (ana dili) : زبان مادري. آناسيز (anasız) : مادر مرده، يتيم. آناسيزليق (anasızlıq) : بي مادري، يتيمي. آنا قارنيندا (ana qarnında) : 1- در شكم مادر است. 2- حالت محاق بودن ماه را گويند كه در آخر هر ماه آن را نمي‌بينيم. آنالى (analı) : مادر دار، داراي مادر. آناليق (analıq) : 1- مادري، وظيفة مادرانه. 2- نا مادري. 3- متعلّق به مادر، مال مادر.

آند

and

: قسم، سوگند. آند ايچمك (and içmək) : قسم خوردن، سوگند ياد كردن. آندوشما (andlaşma) : سوگند نامه، قرارداد. آندوشماق (andlaşmaq) : با هم متّحد و هم پيمان شدن، هم قسم شدن .

آنْگ

ang

: آدم عامي و بي سواد. (فا) (در تركي قديم به معني عقل و هوش بوده.) آنگلا (angla) : بفهم، فعل امر از مصدر «آنگلاماق» (فهميدن) آنگلاتديرماق (anglatdırmaq) = آنگلاتماق (anglatmaq) : فهماندن، آگاه كردن. آنگلاديلماق (angladılmaq) : فهمانده شدن، آگاه شدن. آنگلاماز (anglamaz) : نافهم، نادان. آنگلامازليق (anglamazlıq) : ناداني، نافهمي. آنگلاماق (anglamaq) : 1- فهميدن، درك كردن. 2- آگاه شدن، با خبر شدن. آنگلايان (anglayan) : فهيم، دانا.

آنگار

angar

: انگار، مثل اينكه.

آنْگْسيرماق

angsırmaq

: عطسه كردن. (← آنس، آنسيرماق)

آنگيلاماق

angІlamaq

: متمايل شدن، ميل كردن. (شش)

آنّوز

annuz

= آنّيز (annız) : از گياهان پيازي با برگهاي نسبتاً پهن و بلند.

آنْق

anq

: در تركي قديم به معني عقل بوده. (← آنگ) آنْقْلا (anqla) : فعل امر از مصدر «آنقلاماق» (فهميدن) آنْقْلاماق (anqlamaq) : فهميدن، متوجّه شدن. آنْقْلاماز (anqlamaz) : نافهم، نادان.

آنْقيرماق

anqırmaq

: عرعر كردن الاغ. (فا) (← هانگ، هانگيرماق) آنقيريشماق (anqırışmaq) : عرعر كردن دسته جمعي الاغها.

آنس

ans

: صداي عطسه كردن. آنسير (ansır) : فعل امر از مصدر «آنسيرماق» (عطسه كردن) آنْسيرما (ansırma) : عطسه. آنسيرماق (ansırmaq) : عطسه كردن.

آنزيريت

anzırıt

: نام نوعي گوَن خاردار، گون.

آپ

ap

: از پيشـوندها است كه معنــي تأكيد و مبالغه را مي‌رساند. مانند : آپ ‌آغ (ap ağ) = آپ ‌آغـی (ap ağı) : 1- كاملاً سفيد، سفيد محض. 2- از نامهاي پسران.

آپار

apar

: فعل امر از مصدر «آپارماق» (بردن) آپاردی (apardı) : 1- برد، فعل گذشتة ساده از مصدر بردن. 2- اخّاذي كننده. 3- برندة مسابقه. آپارماق (aparmaq) : 1- بردن، حمل كردن، منتقل كردن. 2- برنده شدن، بردن در قمار يا بازيهاي ديگر. 3- سبقت گرفتن. 4-شبيه بودن. 5- زدودن، ازبين بردن. رنگيني آپارميش. (رنگش زدوده شده.) 6- بردن، هدايت كردن. 7- كم نوركردن. گؤزونو آپاردی. ( چشمش را كم نور كرد.) 8- دزديدن، در ربودن. 9- دريده شدن، پاره شدن. كلَشي باليني دوْوال آپارميش. (كنار گيوه‌اش پاره شده.) آپاريلماق (aparılmaq) : 1- برده شدن، منتقل شدن. 2- دزديده شدن. 3-در قمار برده شدن، بازنده شدن.

آپّول

appul

: تاول، آماس پوست بـدن بر اثــر ضربه يا سوختگي كه معمولاً پر از مايع شود. آپّول-اوپّول (appul-uppul) : 1- پينه وتاولي كه در روي پوست ايجاد شود. 2- چـــاق وچلّه ( در مورد كودك شيرخواره استفاده مـي‌شود.)

آق

aq

: فعل امر از مصدر «آقماق» (جاري شدن) (← آخ2) آقّار (aqqar) : جايي كه آب در آن جريان دارد، جوي آب. آقان (aqan) : جاري شونده. آقديرماق (aqdırmaq) : جاري گردانيدن. آقماق (aqmaq) : نشت كردن، جاري شدن. آقّيتماق (aqqıtmaq) = آقّيرتماق (aqqırtmaq) : جاري گردانيدن. آقّيت-ماقّيت (aqqıt-maqqıt) : آنكه سرمايه‌اش چون سيل روان شده و رفته، سرمايه باخته. آقّينتى (aqqıntı) : جريان، جاري شده.

عاق

aq

: نا فرمان، عاصي. عاق اوْلماق (aq olmaq) : نا فرمان و عاصي شدن.

آقّاج-آقّاج

aqqac-aqqac

= آقّاجاق (aqqacaq) : نوعي بازي دسته جمعي. (← آغ2، آغاج-آغاج)

عاقّيل

aqqıl

: (ع) عاقل، دانا، فهيم.

آر

ar

(1) : 1- عار، عيب، ننگ. 2- شرم، خجالت، حيا. آر ائدمك (ar edmək) : حيا كردن، خجالت كشيدن. آرسيز (arsız) : بي عار، بي حيا، بي شرم. آرلى (arlı) : باحيا، محجوب.

آر

ar

(2) : بن فعل «آرماق» (خسته شدن) كه به تنهايي كار برد ندارد. آرام (aram) : 1- راحت، آرام و آهسته. 2- آرامش، صبر و قرار. آرام-آرام (aram-aram) : كم كم، يواش يواش. آرامانليق (aramanlıq) : تنگنا، فشار، مضيقه. آرام ائدمك (aram edmək) : تسكين دادن، آرامش بخشيدن. آرامجا (aramca) : 1- به آرامي، به آهستگي. 2- نسبتاً آرام، بي سر وصدا. آرامجيل (aramcıl) = آرامچيل (aramçıl) : 1- آرام، بي آزار. 2- متوسّط. آرامسيز (aramsız) : بي آرام، بي قرار. آرامسيزليق (aramsızlıq) : نا آرامي، بي قراري. آراملاتماق (aramlatmaq) : آرامش دادن، تسكين دادن. آراملاشديرماق (aramlaşdırmaq) : آرام كردن، خاموش كردن سر وصدا. آرامليق (aramlıq) : آرامش، سكون. آرْمادينگ (armadıng) : اصطلاحي است به مفهوم : 1- خسته نباشي. 2- خسته نباشي، ديدي همانطور كه من مي‌گفتم همان شد؟ آرغين-يوْرغون (arğın-yorğun) : خسته و كوفته. آرماق (armaq) : خسته شدن. آرنيق (arnıq) : خسته. آرنيق-يوْرنوق (arnıq-yornuq) : خسته و كوفته. آر-و-خوْر (ar-o-xor) : دلخوري، ناسازگاري. آر-و-خوْرلوق (ar-o-xorluq) : دلخوري.

آر

ar

(3) : تلفّظي ازكلمة «يار» (بشكاف، فاصله بينداز) (← يار2) آرا (ara) : 1- ميان، وسط. 2- مرز، حد فاصل. 3- رابطه و علاقه، دوستي و محبّت. 4- جاي خالي. 5- درون، ميان، داخل. 6- فعل امر از «آراماق» (جدا كردن، تحقيق كردن) آرا آچماق (ara açmaq) : 1- دور شدن، فاصله گرفتن. 2- گسترش يافتن، وسعت يافتن. آرا بور (ara bur) : با فاصله، پشت سر هم، به نوبت. آرا بير (ara bir) : 1- به نوبت، بافاصله. 2- هر از گاهي، گاهگاهي. آراچى (araçı) = آرانچى (arançı) = آرامچى (aramçı) : ميانجي، واسطه، ميانجيگر. آراچيليق (araçılıq) = آرانچيليق (arançılq) = آرامچيليق (aramçılıq) : وساطت، ميانجيگري. آرادان بير (aradan bir) : 1- هر از گاهي، گاه گاه. 2- به نوبت، به رديف، يك درميان. آرادان گئدمك (aradan gedmək) : 1- از بين رفتن، نابود شدن. 2- كشته شدن. 3- لاغر و ضعيف شدن. آراسيز (arasız) : بدون فاصله، لاينقطع. آراش-آراش (araş-araş) : مخفف «آرا آچ-آرا آچ». صوتي است كه براي جدا كردن سگها از همديگر در هنگام درگيري آنها گفته مي‌شود. آراشديرماق (araşdırmaq) : تحقيق كردن، كشف كردن. آراشما (araşma) : تحقيق، كنكاش و جستجو. آراشماق (araşmaq) : 1- جستجو و تحقيق كردن. 2- از هم فاصله گرفتن، ازهم دور شدن. 3- دعوا كردن. آرا قوْيـماق (ara qoymaq) : 1- فاصله گرفتن. 2- مسابقة دو برگـزار كردن. آرا كسدي (ara kəsdi) : 1- مرتّب، يك درميان. 2- هر از گاهي، گاه گاه. 3- مهلت و فرصت ميان بُر، موقّتاً قطع شدن. آرا كسمَك (ara kəsmək) : 1- به نوبت انجام دادن كار. 2- تاب و توان كسي را از بين بردن. آرا كسمه (ara kəsmə) = آرا كسيك (ara kəsik) : 1- بدون تأخير، بدون فاصله، لاينقطع. 2- به نوبت، يك درميان. آرا كيش (ara kiş) : خط فاصل، خط ميانه. آراوشديرماق (aralaşdırmaq) : از همديگـر جدا كردن. آراوشماق (aralaşmaq) : از يكديگر جدا شدن، ازهم فاصله گرفتن. آرالاماق (aralamaq) = آرالانديرماق (aralandırmaq) : 1- جدا كردن، دور كردن. 2- تشخيص دادن، درك كردن. 3- كودك را از شير مادر باز گرفتن. آرالانماق (aralanmaq) : جدا شدن، دور افتادن. آرالى (aralı) : دور، جدا، فاصله دار. آراليق (aralıq) : ميانه، وسط، مرتعي كه درميان دو كشتزار يا دو رشته كوه قرار گرفته باشد. آراليقچي (aralıqçı) : ميانجيگر، ميانجي كننده. آراماق (aramaq) : 1- جدا كردن، فاصله انداختن. 2- تشخيص دادن، تمييز دادن. 3- تحقيق كردن، جستجوكردن. آرا–وارا (arar-vara) : حوصله، توان. آرا وئرمك (ara vermək) : 1- جا را براي ديگران باز گذاشتن، راه دادن. 2- مهلت دادن، فاصله اندختن. آراه (arah) = آراها (araha) : ارائه، ارائه دادن، آدرس، نشانه. آراهلاماق (arahlamaq) = آراه وئرمك (arah vermək) : ارائه دادن، آدرس دادن. آرايا گلمك (araya gəlmək) : 1- مطرح شدن به ميان آمدن. 2- براي ميانجيگري به ميدان آمدن. 3- چاق و تنومند شدن. آرا يئرده (ara yerdə) : در تنگنا، در مضيقه، در بيابان.

عار

ar

: 1- عيب، عار، ننگ. 2- شرم، خجالت. 3- كبر، خود خواهي و تكبّر. عار ائدمك (ar edmək) : 1- خجالت كشيدن. 2- خود خواهي به خرج دادن.

آرا

ara

: فعل امر از آراماق (آراستن) بوْيونو آرادی. (اندام خود را آراست.)

آر-آغاج

ar-ağac

: (آر : از حروف پيشوند + آغاج : چوب) مجموعه‌اي از چوبها و پايه‌هاي چادر. آر-آغاج ده‌وه‌سي (ar-ağac dəvəsi) : شتري كه پايه‌ها و چوبهاي چادر را حمل كند.

آران

aran

: 1- سرزمين خوش آب وهوا. 2- مرد، جوانمرد. (← ار، اران)

آراتماق

aratmaq

: 1- ارائه دادن، آدرس دادن. 2- توضيح دادن، تشريح كردن.

آراز

araz

(1) : سكته، دق مرگ، بيماري دق.

آراز

araz

(2) : 1- نام رودخانة ارس. 2- نامي است براي پسران كه اغلب آن را غلط و به صورت «عراض» نوشته‌اند.

آرد

ard

(1) : عقب، دنبال، پشت سر. آرد آغاجـی (ard ağacı) : چوب بلندي كه بين تارهاي فرش درحال بافت قرار مي‌گيرد، گلن گـئدن. آردالا (ardala) = آرده‌له (ardələ) = آرده‌لَگ (ardələg) = آرد-و-دم (ard-o-dəm) : پس وپيش، وارونه، عوضي. آرديچا (ardıça) = آرديچاز (ardıçaz) = آردی سوره (ardı sürə) : به دنبالش، در تعقيبش. آرديندان سورمه (ardından sürmə) = آرديندان گؤتورمه (ardından gőtürmə) : همه، همگي.

آرد

ard

(2) : (ف) آرد، گندم خرد شده. (به تنهايي كاربرد ندارد.) آردوْو (ardov) : (آرد + آب) نوعي خميركه به عنوان غذا به گاو يا شتر دهند. آرد بولاقّى (ard bulaqqı) = آردی بولاغى (ardı bulağı) = آرديم بولاغى (ardım bulağı) : نام غذايي قديمي در افسانه‌ها.

آرد كپان

ard kəpan

: نام طايفه‌اي از ايل عمله كه قبلاً جزء ايل رحيملو (افشار) بوده است.

آردال

ardal

= آردالان (ardalan) : 1- شجاع، دلير. 2- از نامهاي پسران. (ريشة كلمه از : آر = ار (مرد) + دالان (پاره كننده) به معني كسي كه مردان همرزم خود را شكست دهد و پاره كند.)

آرغاج

arğac

: 1- رشته‌اي كه بعد از بافتن هر رديف پود قالي بافته مي‌شود، رج. 2- مجازاً به معني صبر و توانايي. آرغاج آتماق (arğac atmaq) = آرغاج دؤشورمك (arğac döşürmək) : 1- پود زدن به قالي، بافتن. 2- به ستوه آوردن، حوصلة ديگران را بردن، خسته كردن. آرغاجلاماق (arğaclamaq) : بافتن، پود بر قالي زدن. آرغاجليق (arğaclıq) : رشته‌اي كه در فرشبافي از آن استفاده مي‌شود.

آرما

arma

: ويار، هوس زنانه.

آرماغان

armağan

: ارمغان، سوغات.

آرمان

arman

: آرزو ،حسرت. آرمانليق (armanlıq) : آرزومندي، حسرت.

آرمود

armud

: زردآلو.

آرپا

arpa

: جو، يكي از غلّات مشهور. آرپا دومّالاغي (arpa dummalağı) = آرپا كؤبه‌لَگي (arpa köbələgi) : نوعي قارچ كه معمولاً در كشتزار جو مي‌رويد. آرپا گؤوه‌ني (arpa gövəni) : نوعي از انواع گَوَن (درختچة خاردار) (← گاماهـير) آرپاليق (arpalıq) : محل كشت جو. آرپايا دوشمَك (arpaya düşmək) : بيمار شدن گوسفند به خاطر خوردن جو.

آرّابا

arraba

: ارّابه، گردونه، گاري.

آرّی

arrı

(1) : پاك و بي آلايش، تميز. آرّيتديرماق (arrıtdırmaq) = آرّيتماق (arrıtmaq) : 1- پاك كردن، تميز گردانيدن. 2- دقيقاً از زير نظر گذراندن. آرّيق (arrıq) : لاغر، ضعيف و استخواني، آنكه گوشت بدنش پاك از بين رفته باشد. آرّيق-اورّوق (arrıq-urruq) : 1- لاغر و ضعيف، استخواني. 2- افراد بيچاره و فقير. آرّيقجا (arrıqca) : نسبتاً لاغر و ضعيف. آرّيقلاشماق (arrıqlaşmaq) : لاغرتر شدن. آرّيقليق (arrıqlıq) : لاغري، ضعيفي. آرّيلماز (arrılmaz) = آرّينماز (arrınmaz) : پاك نشدني، غير قابل پاك شدن. آرّيلماق (arrılmaq) = آرّينماق (arrınmaq) : 1- پاك شدن، تميز شدن. 2- مطمئن شدن، اعتماد يافتن. 3- بهبودي كامل يافتن. آرّيلى (arrılı) : پاك شده، تميز. آرّيماق (arrımaq) : پاك شدن، تميز شدن. آرّی ياغ (arrı yağ) : روغن پاك، روغن حيواني.

آرّی

arrı

(2) : زنبور. (← قيز1، قيزيل آرّی)

آرّيقلى

arrıqlı

: نام تيره يا طايفه‌اي كه امروزه در بين ايلات دره‌شوري، كشكولي و شش بلوكي وجود دارد.

آرشا

arşa

: آرشه، چوب باريكي كه روي آن چند رشته كشيده شده و براي نواختن آلات موسيقي مثل كمانچه و ويلون به كار مي‌رود.

افشار

arşəf

: از آهنگهاي موسيقي.

آرشين

arşın

: متر. (← ارشين)

آرْت

art

: فعل امر از مصدر «آرتماق» (سبقت گرفتن.) آرتارماق (artarmaq) = آرتيرماق (artırmaq) : افزون كردن، اضافه نمودن. آرتان (artan) : سبقت گيرنده. آرتماق (artmaq) : 1- زياد شدن، افزون گشتن. 2- سبقت گرفتن، پيشي گرفتن. آرتيرما (artırma) : 1- ازدياد، افزايش. 2- عمل سبقت گرفتن، مسابقه. آرتيش (artış) : ارتش، نيروي سبقت گيرنده. آرتيغانچاز (artığançaz) : اغلب، بيشتر. آرتيق (artıq) : افزون، فراوان، بيشتر. آرتيقلاشماق (artıqlaşmaq) : زيادتر شدن. آرتيم (artım) : دريافت، كسب معلومات يا مادّيات بيشتر.

آرواد

arvad

: 1- زن، خانم، بانو. 2- همسر (زن) (در مورد ريشة اين كلمه دو نظريّه مطرح است : 1- از كلمة «اوراقوت» در تركي قديم به معني زن. 2- آر = ار (مرد) + پات (نقيض و مقابل) = نقيض مرد.) آرواد آغز (arvad ağz) : ترسو، كسي كه تابع سخنان زنش باشد. آروادسيز (arvadsız) : مرد مجرّد، غير متأهّل. آروادلى (arvadlı) : مرد متأهّل، داراي همسر. آروادليق (arvadlıq) : همسري، كدبانويي، زن بودن.

آروانا

arvana : شتر ماده.




آرْخ

arx

: 1- پشت، ناحية پشت سر. 2- پشتيبان. آرخا (arxa) : 1- پشت، پشت سر، عقب، دنبال. 2- حامي و پشتيبان. آرخ اوستو (arx üstü) = آرخا اوستو (arxa üstü) : رو به پشت، رو به بالا. آرخادان آتماق (arxadan atmaq) = آرخاستيرماق (arxastırmaq) : از نيرو انداختن، ناتوان كردن، خسته كردن. آرخاسيز (arxasız) : بدون ياور، بدون پشتيبان. آرخالانماق (arxalanmaq) = آرخانماق (arxanmaq) = آرخا وئرمك (arxa vermək) : 1- به عقب بر گشتن و به پشت سر نگاه كردن. 2- شكست خوردن وفراركردن. آرخالى (arxalı) : حمايت شونده. داراي حامي و پشتيبان. آرخاليق (arxalıq) : قبا، لباسي كه از پشت سر بر روي لباسهاي ديگر پوشند.

آرخاج

arxac

: رشته‌اي كه در قالي بافته مي‌شود. (← آرغاج)

آرخود

arxud

: هاف، چوبي نسبتاً كوتاه كه در هنگام بافتن جاجيم از آن استفاده مي‌شود و به آن كمانه هم مي‌گويند. 2- دستة چوبي خيك دوغ.

آرزی

arzı

: 1- آرزو، آرمان، خواسته. 2- ميل اشتياق. آرزی-گيلئي (arzı-giley) : درد دل، شكوه و گلايه. آرزيلاماق (arzılamaq) : آرزو كردن، خواستن. آرزيلانماق (arzılanmaq) : آرزو داشتن، هوس كردن. آرزيلى (arzılı) : 1- آرزومند، حسرتمند. 2- مايل، خواهان.

آس

as

(1) : نوعي قمار با ورق.

آس

as

(2 ) : فعل امر از مصدر «آسماق» (آويزان كردن) آسّا (assa) : 1- عصا، چيزي كه به آن تكيه كنند و خود را بر آن بياويزند. 2- آهسته، آرام، يواش. (عصا به دست حركت كردن) آسّاجا (assaca) : به آرامي، يواشكي. آسان (asan) : 1- آويزان كننده. 2- به داركشنده، اعدام كننده. آسان-كسن (asan-kəsən) : 1- به داركشنده. 2-مسئول، سرپرست، تصميم گيرنده، دستور دهنده. آسديرماق (asdırmaq) : 1- آويزان كردن. آويزاندن. 2- اعدام كردن، به داركشيدن. آسقـی (asqı) : 1- چوب لباسي، رخت آويز. 2-آويزه، آنچه آويزان كنند. 3- وابسته، متعلّق. ‌آسلاق (aslaq) : آويزان. آسلان قوش (aslan quş) : آبرك، تاب بازي. آسليم-ساخليم (aslım-saxlım) : خوشة آويزان انگور و امثال آن. آسما (asma) : داربست، آويزه. آسماق (asmaq) : 1- آويختن، آويزان كردن. 2- مجازاً به معني گوش دادن. قولاق آس (گوش بگير) 3- به دار كشيدن، اعدام كردن. آسمالى (asmalı) : 1- آويختني، آويزان كردني. 2- قابل اعدام، بر دار زدني. آسماليق (asmalıq) : 1- آويزان، آويخته. 2- آويزه، هر چه آويزان كنند. 3- حلقه و تسمة بغل زين كه از آن لوازم آويزان كنند. 4- آويزة زينتي. مثل : سنجاق و سوزن قفلي. 5- مردّد. دو دل. 6- چشم به راه، منتظر. 7- بله دان، توبره مانندي كه از پاية چادر آويزان كنند. آسمان (asman) : آسمان، هواي بالا و هر جايي كه از آنجا بتوان آويزان شد. آسيق (asıq) : آويزان، آويخته. آسيلان (asılan) : 1- آويزان، آويخته، معلّق. 2- به دار آويخته، اعدامي. آسيلماق (asılmaq) : 1- آويخته شدن، آويزان شدن. 2- به داركشيده شدن، اعدام شدن. 3- وابسته شدن، طفيلي شدن، متّكي شدن. آسيلى (asılı) : 1- آويزان، آويخته. 2- وابسته، طفيلي. آسيلى قالماق (asılı qalmaq) : بلاتكليف ماندن. آسيلى قوْيماق (asılı qoymaq) : بلاتكليف گذاشتن. آسيم-آسيم (asım-asım) : آويزان، خوشه‌هاي آويزان انگور. آسّيمان (assıman) : آسمان، جاي بالا كه هر چيز از آنجا آويزان شود.

آس

as

(3 ) : نام طايفه‌اي قديمي از تركان. (← آز 3) آساناك (asanak) ) :آس +‌‌ آنا + ك) دختري كه مادرش از قوم آس باشد، ترانه، نوعي شعر عاشقانه كه از چهارمصراع و هر مصرع آن از 7 هجا تشكيل گرديده است. مثل :بو دره‌باشـدان‌گلر سوزولور داشدان‌گلر هركسي‌كي‌ياریوار

آسان

asan

: آسان، سهل، ساده. آسانجا (asanca) : نسبتاً آسان، بدون زحمت و درد سر. آسانلاشماق (asanlaşmaq) : آسان تر شدن، سهل تر شدن. آسانليق (asanlıq) : آساني، سادگي.

آسلان

aslan

: 1- شير، شير جنگل. 2- شيرمرد، مرد شجاع. (← ار، ارسالان) آسلانگلى (aslanglı) = آسلانلى (aslanlı) = آسلَنگلي (asləngli) : نام طايفه‌اي از ايلات دره‌شوري و عمله.

آسقيرماق

asqırmaq

: عطسه كردن. (← آخْس، آخسيرماق)

عاصّا

assa

: عصا، چوبدستي. (← آس2، آسّا)

آسْت

ast

= آسّ (ass) : اين كلمه در بين تركان همدان و ساوه به معني «زير» است. (متضاد «اوس» (رو، رويه) مي‌باشد.) در بين قشقاييها رواج ندارد؛ اما از اين كلمه كلمات زير ساخته شده است : آستير (astır) = آسّـير (assır) : آستر، پارچة زير لباس، مقابل رويه. آستيرا (astıra) = آسّيرا (assıra) : 1- آستر. 2- پشت، پشت كوه يا تل. آستيرلى (astırlı) = آسّيرلى (assırlı) : داراي آستر، آستردار. آستيرليق (astırlıq) = آسّيرليق (assırlıq) : 1- آستري، آستري پارچه يا لباس. 2- پشت، وراء، پشت كوه.

آش



(1) : آش و هر نوع پلو يا چلو. آشپالا (aşpala) = آشپالان (aşpalan) : صافي. آشخانا (aşxana) = آشپز خانا (aşpəz xana) : 1- آشپزخانه. 2- محل غذاخوري. آش دارمانى (aş darmanı) : زرد چوبه. آش قاپان (aş qapan) : 1- اخّاذي كننده. 2- لفت و ليس كننده، مفتخور. آشلاماق (aşlamaq) : كمي آش خوردن، نيم سير شدن. آشلانماق (aşlanmaq) : اشباع شدن، سير شدن. آشمال (aşmal) : چاپلوس و متملّق.

آش



(2) : 1- فعل امر از «آشماق» به معني از بلندي پايين آمدن، عبوركردن و گذشتن. 2- در تركي قديم به معني بلندي و برآمدگي. آشّاغا (aşşağa) = آشّاغى (aşşağı) = آشّاق (aşşaq) : 1- پايين، زير. 2- در طرف پايين، قسمت زيرين. 3- كم بها، كم قيمت. آشخار (aşxar) = آشغال (aşğal) : 1- آشغال، خاكروبه كه معمولاً از بلندي در داخل درّه مي‌ريختند. 2- افراد طبقة پايين جامعه. آشلانماق (aşlanmaq) : واكسينه شدن، فرو بردن آمپول و واكسن. آشماق (aşmaq) : 1- از بلندي به پايين آمدن، گذشتن، عبوركردن. 2- بلعيده شدن، فرو رفتن. 3- از حد گذشتن، زياده روي كردن. آشيت (aşıt) = آشيد (aşıd) : افق كوه، گردنه و گذرگاه كوه. آشيراتما (aşıratma) = آشيرْتما (aşırtma) = آشيرما (aşırma) : 1- زنّار، زنهاره، نوعي كمربند زينتي كه از روي دو كتف به صورت حمايل مي‌بندند. 2- طنابي كه از روي چادر مي‌بندند تا استحكام چادر زيادتر شود. 3- پايه پيچ، گمپولهاي زينتي كه در ستونهاي چادر بسته مي‌شود. 4- بند قطار فشنگ. 5- تكل، جل زينتي اسب. 6- فرو بردن لقمه از گلو. آشيرتماق (aşırtmaq) = آشيرماق (aşırmaq) : 1- گذرانيدن، عبور دادن. 2- بلعيدن، قورت دادن. 3- فرو بردن. داخل كردن. 4- كار انجام دادن. ايش آشيرير. (كار انجام مي‌دهد.) آشيرتمالى (aşırtmalı) : 1- آويزان كردني. 2- شلوار كار، نوعي شلوار كه بند آن از روي كتفها بسته مي‌شود. 3- فرو بردني، داخل كردني. آشيرما دوز (aşırma duz) : آن كه تكل و لوازم زينتي بدوزد. آشيريلماق (aşırılmaq) : 1- عبور داده شدن، رد شدن. 2- بلعيده شدن، قورت داده شدن. 3- داخل شدن، فرو رفتن. آشيريم (aşırım) = آشيم (aşım) = آشينتى (aşıntı) : 1- سينه كش كوه، محل عبور از خط‌الرّأس كوه، افق كوه. 2- (← آشيراتما) آشـيق (aşıq) = آشـّيق (aşşıq) : 1- قاب زير قوزك پا، برآمدگي قوزك پا. 2- عاشق، گرفتار عشق. (به اعتقاد قدما محلّ عشق دختران در قوزك پا قرار دارد؛ چنانكه گويند : آشّيغيني اوْغورلاميشلار. يعني قابش را دزديده‌اند.) 3- مطرب، نوازنده و خواننده. 4- در قديم به كاسة تار و سه تار هم آشيق گفته مي‌شده. 5- عاشق الهي، عارف عاشق. آشيق-آشيق (aşıq-aşıq) = آشيق اوْيـناماق (aşıq oynamaq) : قاب بازي. آشـّيقلار (aşşıqlar) : نام طايفة عاشقها كه حافظين موسيقي اصيل بوده‌اند. آشيقلاماق (aşıqlamaq) : عاشق شدن. دل بر كسي بستن. آشيقلى (aşıqlı) : 1- قوزك پا. 2-استخوان زانو. آشيقليق (aşıqlıq) : 1- عاشقي، عاشق شدن. 2- مچ پا، قوزك پا. آشّـيغى اوزون (aşşığı uzun) : قد بلند، بلند اندام. آشيغينى اوْغورلاماق (aşığını oğurlamaq) : 1- عاشق شدن. 2- فريب دادن، قاب كسي را دزديدن.

آشا

aşa

: دبّاغي، پوست دبّاغي. آشا وورماق (aşa vurmaq) : دبّاغي كردن. آشى (aşı) : دبّاغي، لوازم دبّاغي.

عاشيق

aşıq

: 1- عاشق، شيفته. 2- ام گروهي از هنرمندان ايلي كه با عشق و عرفان و موسيقي الفتي ديرينه دارند.

آشكار

aşkar

: آشكار، علني. (ريشة كلمه از مصدر ‍»آچماق» (باز كردن) است.)

آشخار

aşxar

: 1- قليا، اشخار، سود سوزآور. 2- نام بوته‌اي كه داراي سود سوزآور است و در رنگرزي از آن استفاده مي‌شود. 3- گياه، روييدني. (هونـوگان)

آت

at

(1) : اسب. آت آغاجي (at ağacı) : 1- نام درختچه‌اي با برگهاي سبز كم رنگ و پهن. 2- چوبي كه معولاً كودكان آن را اسب خود قرار مي‌دهند و بــر آن سوار مي‌شوند. آت–اشّك (at-əşşək) : 1- اسب و الاغ، قاطر. 2- قاطر صفت، چموش، شرور و بدجنس. 3- چابك و زرنگ. آت اوْيناتماق (at oynatmaq) : اسب تاختن و اسب سواري در مراسم جشن وعـروسي . آت چاپديرماق (at çapdırmaq) : اسب تازاندن، با اسب تاختن. آت چاپلاسي (at çaplası) : نام گياهي با برگهاي پهن و كركدار. آت سگيرْتْمك (at səgirtmək) : با اسب تاختن، اسب تازاندن. آت قويروغو (at quyruğu) : 1- دم اسب. 2- نام گياهي از خانوادة سير. 3- مجازاً به معني رگبار تنـد، بـاران شديد. آت كؤتَل (at kötəl) : زينت دادن اسب براي مراسم عزاداري. آت كه‌وه‌ني (at kəvəni) = آت گؤوه‌ني (at gövəni) : نوعي گوَن (نام درختچه‌اي است خاردار) كه از گون‌هاي ديگر كوچكتر است و حيواناتي چون اسب و الاغ به خوردن آن علاقه‌مندند. آت گؤتورمك (at götürmək) : به سرعت تاختن اسب و عنان اختيار از سواره گرفته شدن. آتلانديرماق (atlandırmaq) : كسي را صاحب اسب نمودن. آتلانماق (atlanmaq) : 1- سوار شدن، سوار اسب شــدن. 2- صاحب اسب شدن، داراي اسب گرديـدن. آتلى (atlı) : 1- سواره، سواركار، اسب سوار. 2- داراي اسب، دارندة اسب. 3- نام آهنگي از آهنگهاي موسيقي. آتلى قريمچه (atlı qərimçə) : نوعي مورچه كه بزرگتر وتندرو تــر از مـــورچه‌هاي ديگر است .

آت

at

(2) : فعل امر از «آتماق» (انداختن، پرتاب كردن). آتداما (atdama) = آتديرمـا (atdırma) = آتلاما (atlama) = آتلاماج (atlamac) = آتلانجاق (atlancaq) : معبر، محل عبـور از رودخانه يا جوي آب، معبر تنگ و باريك رودخانه، سنگي كه در وسط آب جوي يا رودخانه قـرار دهــند تا بتوانند از آب بگذرند. آتدی قاچدی (atdı qaçdı) : از انواع ورزشهاي دسته جمعي كودكان و نو جوانان. آتلاتد‌‌‌يرماق (atlatdırmaq) = آتلاتماق (atlatmaq) = آتلاند‌يرماق (atlandırmaq) : 1-گذرانيــدن، عبــور دادن. 2- جهانيدن، پرانيدن. آتلاشماق (atlaşmaq) : 1- بــا يكديگر پريدن وجهيدن. 2- دسته جمعي عبوركردن وگذشتن. آتلاماق (atlamaq) : 1- جهيدن، پــريدن ، جستن. 2- عبوركردن، گذشتن. آتلانماق (atlanmaq) : گذشتن، عبور داده شدن. آتماق (atmaq) : 1- انداختن، پرتــاب كردن. 2- تير اندازي، شليك كردن. 3- گذاشــتن، بر زمين انداختن. 4- با كنايه حرف زدن، متلك گفتن. 5- برجسته شدن و زدن رگهاي بدن به خاطر ضربان قلب، تپيدن قلب. 6– ترك كــردن، رهــا كردن. 7- صرف نظركردن. آتيجى (atıcı) : تيرانداز، صيّاد. آتّيلا بيتّوْو (attıla bittov) = آتّيل-اوتـّول (attıl-uttul) = آتـّيل-بوتّول (attıl-buttul) : 1- رقص، جهيدن وپريدن. 2- پريدن (از روي آتش چهارشنبه سوري.) آتّيلاماق (attılamaq) : جهيدن، پريدن. آتّيلاشماق (attılaşmaq) : (← آتلاشماق) آتيلماق (atılmaq) : 1- پرتاب شدن، انداخته شدن. 2- شليك شدن تير. 3- احساس ضربان قلب بر روي پوست بدن. آتيلي (atılı) : 1- پرتاب شده. 2- تيراندازي شده، شليك شده. 3- بر زمين گذاشته شده. آتيم (atım) : 1- به اندازة يك بار انداختن. بير آتيم چاهى (يك مشت چاي كه در قوري ريزند.) 2- نحوة پرتاب و انداختن. 3- مقدار بسيار كم، خيلي كوچك، اتم. 4- به اندازة برد يك تير. 5- بياندازم ، پرتاب كنم.

آتا

ata

: 1- پدر، بابا. (اين كلمه در بين طوايف و تيره‌هاي مختلف ايلات قشقايي با الفاظ گوناگون : اتّه، اده، ادّه، دده، آغا، آكّا، اگا و … كاربرد دارد.) 2- از نامهاي پسران. آتاليق (atalıq) : 1- پــدرخـوانده، ناپدري. 2- سـرپـرست كودك. 3- وظايف پـدري ، پـدري كردن در حق كسي.

آت–آشغال

at-aşğal

: 1- خرده ريز، خرت و پرت. 2- فرومايه و پست.

آتَش

atəş

: آتش. (بعضيها ريشة كلمه را از «آتماق» (پرتاب كردن مي‌دانند؛ امّا اين كلمه از «اوْت» (آتش) درست شده. ← اوْت، اوْتوش) آتَشَك (atəşək) : 1- كرم شـبتاب. 2- سـوزاك، بند آمدن ادرار. آتـَشي (atəşi) : عصباني مزاج، ناراحت.

آتيش

atış

: 1- آتش. 2- چابك و سريع. (← اوْت، اوْتوش) آتيشپارا (atışpara) : آتشپاره، چابك و سريع.

آتميش

atmış

: شست، عدد60

آو

av

(1) : 1- شكار. 2- فعل امر از مصدر «اوماق» (ماساژ دادن) آوماق (avmaq) : 1- ماليدن. 2- شكار كردن.

آو

av

(2) : فعل امر از مصدر «اوماق» (تسكين دادن) آووتماق (avutmaq) : تسلّي دادن، التيام بخشيدن. آوونماق (avunmaq) : تسلّي يافتن، آرامش پيداكردن.

آوار

avar

: آوار، مخروبه. آوارا (avara) : آواره، سرگردان. آواراوشماق (avaralaşmaq) : آواره و سرگردان شدن به صورت دسته جمعي. آواراليق (avaralıq) : آوارگي، سرگرداني.

آواز

avaz

: آواز، صوت. آوازا (avaza) : 1- آوازه، شهرت. 2- خبر، شايعه.

اوون

avun

: بار، دفعه. (فا)

آخ

ax

(1) : 1- از اصوات تأسّف، واخ ، آه. 2- خلط سينه. آخ دئمه‌ميش (ax deməmiş) : اصلاً نپخته، خام است. آخْم (axm) : اخم، ترش رويي. آخمورّو (axmurru) : 1- اخم رو، گره پيشاني، گره جبين. 2- مجازاً به معني آنكه عبوس و ترش رو باشد. آخ-و-اوخ (ax-o-ux) : آخ، ناله و فرياد. آخ-و-توف (ax-o-tüf) : آخ و تف، خلط سينه. آخئي (axey) : آه، واخ.

آخ

ax

(2) : فعل امر از مصـدر آخماق (جاري شدن) آخار (axar) : 1- جاي شونده، جوي آب كه جاري گردد. 2- جاري و روان. 3- جاري مي‌شود. آخارا (axara) = آخوْرا (axora) : آخور، محلّ آذوقه خوردن حيوانات. (آخورهاي قديمي به شكل جوي كوچكي ساخته مي‌شد) آخان (axan) : 1- روان شونده، جاري شونده. 2- نشت كننده، تراوش كننده. آخماق (axmaq) : 1- جاري شدن، روان شدن. 2- نشت كردن، ترشّح كردن. 3- طلوع كردن. آي آخميش. (ماه طلوع كرده است.) آخديرماق (axdırmaq) = آخيتماق (axıtmaq) = آخيتديرماق (axıtdırmaq) = آخيرْتْماق (axırtmaq) : 1- جاري ساختن، روان نمودن. 2 – ترشح كردن، نشت كردن. 3- منعقد نشدن نطفه در رحم بعضي از گوسفندان. آخما (axma) : عمل ترشّح، ريزش، جريان آخماز (axmaz) : راكد، ايستاده، آب راكد. آخيتما (axıtma) : ترشّح، تراوش. آخيم (axım) : تراوش، جريان، ترشح. آخينتى (axıntı) : 1- جريان، ترشح. 2- نشت، تراوش. 3- چرك و جراحت كه از زخم جاري شود.

آخاری

axarı

: طرف بالا. (← اوق و اوخاري)

آخى

axı

: آخر، ديگر.

آخير

axır

: 1- آخر، پايان 2- نتيجه و عاقبت كار. 3- خلاصه، بالاخره. 4- بقيّه، باقيمانده. آخيرات (axırat) : آخرت، عقبي آخير توْشا (axır toşa) : توشة آخرت، آخرين غذايي كه انسان در طول عمر خود مي‌خورد. آخير زادا (axır zada) : آخرزاده، آخرين فرزند خانواده. آخير زامان (axır zaman) : 1- روز قيامت، روز رستاخيز. 2- از اصطلاحات تعجّب. 3- عجيب و غريب.

آخيرْت

axırt

: دستگيرة چوبي، دستگيرة آيران آغاجي. (← آرخود)

آخْس

axs

: صدا و صوت عطسه كردن. آخسيرما (axsırma) : عمل عطسه كردن. آخسيرماق (axsırmaq) : عطسه كردن.

آخسا

axsa

: فعل امر از مصدر «آخساماق» (لنگيدن) (← آغ2، آغساماق) آخساتماق (axsatmaq) : لنگاندن، باعث لنگي شدن. آخساشماق (axsaşmaq) : دسته جمعي لنگيدن. آخساق (axsaq) : لنگ، چلاق، شل. آخساقليق (axsaqlıq) : لنگي، چلاقي. آخساماق (axsamaq) : لنگيدن، لنگان لنگان رفتن.

آخشام

axşam

: غروب، اوّل شب كه هوا كاملاً تاريك نشده. (ريشة كلمه از : آغ + شام) آخشام چاغى (axşam çağı) : هنگام غروب، زمان فرا رسيدن شب.

آختا

axta

: اخته.

آختار

axtar

: فعل امر از مصدر «آختارماق» (جستجو كردن) آختار آغاجى (axtar ağacı) : فلز يا چوبة نان بر گردان. (← ده‌ويرجك) آختارما (axtarma) : تحقيق، پژوهش. آختارماق (axtarmaq) : 1- جستجو كردن، تحقيق كردن، تفتيش و بررسي كردن. آختاران (axtaran) : جستجو كننده، تحقيق كننده. آختاريش (axtarış) : جستجو، تحقيق.

آخون

axun

: آخوند، ملّا، معلّمِ روحاني. (اصل كلمه «اوْخون» (معلّم) از «اوْخ» (تير، هر چيز نوك تيز و در قديم به خطّ ميخي گفته مي‌شد) كه كلمة اوْخوماق (كتاب خواندن) از همين ريشه است.)

آخور

axur

: آخور، محل غذا خوردن حيوانات. (← آخ2، آخارا)

آي

ay

(1) : 1- ماه، كرة ماه. 2- يك ماه، سي روز. 3- مجازاً روشن، زيبا و زيبارو. آياز (ayaz) : هواي روشن و بدون ابر. آيالماق (ayalmaq) : 1- بيدار شدن. 2- شفا يافتن، بهبود يافتن. 3- به هوش آمدن، هوشيار شدن. آيايدين (ayaydın) : (آي + آيدين) شب ماهتاب، شب مهتابي. آيايدينليق (ayaydınlıq) : 1- شب مهتابي، روشن بودن شب. 2- سلامتي و خوش حالي. آي ايشيغي (ay ışığı) : نور ماه. آي باتار (ay batar) : مغرب، محل غروب كردن ماه. آي باشى (ay başı) : 1- اوّل هر ماه، اوّلين روز هر ماه. 2- آخر هر ماه، آخرين روز هر ماه. 3- عادت ماهانه، قاعدگي. 4- حالت عصبانيّت و ناراحتي. (معمولاً زنان در زمان قاعدگي عصباني و ناراحتند.) آي پاراسى (ay parası) : پاره‌اي از ماه، زيبا، جذاّب. آي توتولما (ay tutulma) : خسوف، ماه گرفتگي. آيدان-چايدان (aydan-çaydan) : هذيان، ياوه. آيدين : 1- شب مهتابي. 2- روشن و آشكار. آيدينليق (aydınlıq) : 1- روشني، روشنايي. 2- سلامت، شادي وخرّمي. 3- شب مهتابي. آي قره (ay qərə) = آي قره‌نْگي (ay qərəngi) : شب تاريك، شب بدون ماه. آي-گون (ay-gün) : 1- ماه و خورشيد. 2- روشن و آشكار. 3- زمان وضع حمل زنان حامله. 4- نامي براي دختران. آي-گونلو (ay-günlü) : زن حامله‌اي كه زمان وضع حملش نزديك باشد. آيلايين (aylayın) : علني، مانند ماه آشكار و هويدا. آيـنا (ayna) : آينه. (آينه‌هاي قديمي به شكل ماه (دايره مانند) درست مي‌شد.) آينا بند (ayna bənd) : از نقشهاي حاشية قالي. آييق (ayıq) : 1- بيدار. 2- هوشيار و زيرك. آييل (ayıl) : 1- منتظر، چشم به راه. 2- حيران و سر گردان. 3- فعل امر از مصدر «آييلماق» (بيدار شدن) آييلماق (ayılmaq) : 1- از خواب برخاستن، بيدار شدن. 2- تغيير جهت دادن، متمايل شدن. 3- آگاه شدن، هشيار شدن. 4- بهبودي يافتن، شفا يافتن. 5- برگشتن. آييل-ماييل (ayıl-mayıl) : 1-حيران و سرگردان. 2- نيمه بيدار، خفته بيدار. 3- به اين طرف و آن طرف متمايل شونده. آيين-شايين (ayın-şayın) : علني، هويدا و آشكار. آيينماق (ayınmaq) : منحرف شدن، تغيير جهت دادن، تغيير وضعيت دادن.

آي

ay

(2) : 1- آه، از اصوات تأسّف و درد. 2- از اصوات ندا. آي اوشاغيم. (اي فرزندم)

عايال

ayal

: (ع) عيال، زن، همسر. عايالوار (ayalvar) : عيال وار.

آياق

ayaq

: 1- پا، عضو اساسي بدن. 2- قدم، گام. 3- پايه، ستون. 4- سرانجام، عاقبت. 5- دسته يا چخماق تفنگ. 6- قسمت زيرين، ماتحت. 7- قدم، خوش يمني يا شومي، شانس. (گروهي ريشة اين كلمه را از مصدر آتماق (انداختن) مي‌دانند و معتقدند كلمه به صورتهاي : آتاق، آداق، آذاق و آياق در آمده و عدّه‌اي هم آن را از مصدر «اه‌يمك» (خميدن) مي‌دانند. ← اه‌ي، اه‌ياق، اه‌يه‌ق) آياغى آچيلماق (ayağı açılmaq) : 1- قدم كسي به روي ديگران باز شدن، آغاز شدن آمد و رفت، ورود عروس خانم به خانة پدري. 2- اسهال گرفتن، ناگهان دفع شدن مدفوع. آياغى آغير (ayağı ağır) : 1- بد قدم، شوم، بديمن. 2- تنبل، دير جنبنده. آياغى دوشمك (ayağı düşmək) : 1- خوش قدم آمدن، مبارك افتادن. 2- كنايه از مدفوع كردن كودك. آياغينى يئمك (ayağını yemək) : نتيجة عمل نارواي خود را ديدن، مزة عمل خود را چشيدن. آياغى يونگول (ayağı yüngül) : خوش قدم، خوش يمن. آياق آچما (ayaq açma) = آياق آچى (ayaq açı) : پا گشايي عروس خانم، هديه‌اي كه در هنگام ورود عروس به خانة داماد به او داده مي‌شود. آياق آلتى (ayaq altı) : 1- زير پا. 2- فرش، زيرانداز. آياق اوجو (ayaq ücü) : نوك پا، پيش پا، جلو پا. آياق اوسته (ayaq üst

Yüklə 7,6 Mb.

Dostları ilə paylaş:
1   2   3   4   5   6   7   8   9   ...   46




Verilənlər bazası müəlliflik hüququ ilə müdafiə olunur ©genderi.org 2024
rəhbərliyinə müraciət

    Ana səhifə