: پدر، نيا، نياكان. آبا-اژداد (aba-əjdad) : آبا، اجداد، پدر و نياكان

ə

: 1- چسبان، لباس تنگ كه به بدن بچسبد. 2- چابك و زرنگ.
چيلپاق	çılpaq	: 1- مرداب، آب راكد. 2- شلخته، برهنه، نا منظّم. (← چالـپ، چالـپاق)
چيلخا	çılxa	(1) : ناب، خالص، برگزيده و منتخب. (از كلمة «چوْلْق» (كامل) در تركي قديم مي‌باشد.)
چيلخا	çılxa	(2) : فعل امر «چيلخاماق» (آب كشيدن) چيلْخالاماق (çılxalamaq) = چيلْخاماق (çılxamaq) : با آب شستن و آب كشيدن. (← چالْخ، چالخاماق، چالخالاماق)
چيم	çım	: 1- فعل امر از مصدر «چيمماق» (آبتني كردن) (← چـوم) 2- پاك و خالص. 3- چمن. چيمْديرماق (çımdırmaq) : آبتني دادن، شستشو دادن. چيمير (çımır) : فعل امر از مصدر «چيميرماق» (پاچه يا آستينها را بالا زدن و لخت كردن) چيميراق (çımıraq) = چيميراقلى (çımıraqlı) = چيميرالى (çımıralı) = چيميرلاق (çımırlaq) : آستين بالا زده، پاچه ورماليده، آمادة حمله و يا حركت. چيميرلاماق (çımırlamaq) : آستينها را بالا زدن، پاچه ها را ورماليدن و براي حمله يا انجام كاري آماده شدن. چيميرلانماك (çımırlanmak) : بالا زده شدن آستينها. چيميرماق (çımırmaq) : آستينها را بالا زدن، پاچه‌ها را ورماليدن. چيميريلْماق (çımırılmaq) : بالا زده شدن آستينها يا پاچة شلوار.
چيمجيق	çımcıq	: نيشگون. چيمجيقلاماق (çımcıqlamaq) : نيشگون گرفتن.
چيمچاشماق	çımçaşmaq	: 1- لرزيدن، بر اثر سرما لرزيدن. 2- مور مور كردن بدن، چندش.
چيمخيرْماق	çımxırmaq	: تشر زدن، توپيدن، خشونت نشان دادن.
چينار	çınar	: 1- چنار، درخت چنار. 2- نام يكي از نقشهاي قالي يا گبّه. چينارانلى (çınaranlı) : چناراني، نام نژادي از اسبهاي ايلات قشقايي. چينارليق (çınarlıq) : چنارستان، باغ چنار. چيناريم لاي (çınarım lay) = لاي چيناريم (lay çınarım) : نام يكي از آهنگهاي موسيقي.
چينجيق	çıncıq	(1) : ذرّه، خرده‌هاي شيشه و امثال آن.
چينجيق	çıncıq	(2) : نيشگون. (← چيمجيق)
چينديرغاز	çındırğaz	: چندرغاز، پول كم ارزش، پول اندك.
چينْق	çınq	: فعل امر از مصدر «چينقماق» (مثل جرقّة آتش جهيدن و حمله كردن) چينْقى (çınqı) = چينْقيش (çınqış) : شراره، جرقّه، آتشپاره.
چيپ	çıp	: 1- صداي ترشّح آب. 2- خيس، مرطوب. چيپ سو اوْلموش. (كاملاً خيس شده) 3- صداي پچ پچ، نجوا. چيپ-چالاماق (çıp-çalamaq) : آب كشيدن و شستن لباس. چيپ-چيپ (çıp-çıp) : پچ پچ، نجوا، سخن در گوشي. چيپلاق (çıplaq) : 1- آب راكد، مرداب. 2- لخت و برهنه. چيپلوْو (çıplov) = چيپّوْو (çıppov): خيس، پر از آب، زمين كاملاً مرطوب، مرداب. چيپّ-و-كوْر (çıpp-o-kor) : پچ پچ، سخن مشورت آميز و در گوشي. (كوْر = كوْور در تركي به معني شور و مشورت است. ← كوْور2) چيپّيلاماق (çıppılamaq) : 1- در گوشي صحبت كردن. 2- صداي ترشّح آب به گوش رسيدن.
چيق	çıq	: فعل امر از مصدر «چيقماق» (در رفتن) (← چيخ) چيقّين (çıqqın) : 1- سرار، كيسة كوچك محتوي داروهاي گياهي. 2- مجازاً به معني مجموعة آگاهيهاي يك فرد.
چير	çır	(1) = چيرّ (çırr) : 1- فعل امر از مصدر «چيرماق» (فشردن پستان جهت دوشيدن شير.) 2- صداي چرچر، صداي شرشر. 3- جيغ و داد،‌ عمل بهانه‌گيري و گريه كردن كودك. چيرّ اوْلْماق (çırr olmaq) : گريه كردن و بهانه آوردن كودك. چير-چيرّى (çır-çırrı) : بچّة بهانه گير. چورماق (çırmaq) : 1- دوشيدن شير از پستان. 2- باعث فرياد كشيدن كسي شدن، فرياد كسي را برآوردن. چيرّه (çırrə) : داد و فرياد، سر و صدا. چيرّه چكمك (çırrə çəkmək) : فرياد كشيدن، سر و صدا ايجاد كردن. چيرّه-وَه (çırrə-vəh) : داد و فرياد، جيغ و داد. چيريق (çırıq) = چيريق-چيريق (çırıq-çırıq) : شِرِق شِرِق، صداي شكستن استخوان، چوب و امثال آنها. چيرّيلاماق (çırrılamaq) : فرياد كشيدن، جيغ كشيدن. چيرّيم (çırrım) = چيرّينتى (çırrıntı) : مقدار شيري كه با يك بار فشردن پستان دوشيده شود.
چير	çır	(2) : از پيشوندهاي كمياب كه در ابتداي بعضي كلمات مي‌آيد مانند : چير-چؤپ : خس و خاشاك. چير-چيقّين : خرده ريز، اسباب و لوازم كم بها.
چيراق	çıraq	: چراغ. چيراق تيريك (çıraq tirik) : چراغ توري. چيراقپا (çıraqpa) : اصطلاحي است براي نشان دادن عمل شتاب آلود، دستپاچه شدن و با پا چراغ را انداختن و خاموش كردن. چيراقدان (çıraqdan) : 1- چراغدان، محل قرار گرفتن چراغ. 2- گودي استخوان ران (خاصره)
چيرْك	çırk	: 1- چرك، كثافت، عرق خشك شدة بدن. 2- عفونت، تورّم بدن. 3- زشت، ناپسند. چيركاب (çırkab) : آب چركين، آب آلوده به چرك و كثافات. چيرْك اوْلماق (çırk olmaq) : 1- چركين شدن، كثيف شدن. 2- متنفّر شدن. چيركلانماق (çırklanmaq) : چركين و كثيف شدن. چيركلـی (çırklı) : چركين، كثيف. چيرك-و-چوْوال (çırk-o-çoval) : چرك و كثافت، چرك و بوي گند.
چيرنيق	çırnıq	: ناخن، وسيلة خراشيدن و خاراندن. (← چيرت، چيرتنيق)
چيرْپ	çırp	: فعل امر از مصدر «چيرْپْماق» (كوبيدن) (← چارپ) چيرْپْديرماق (çırpdırmaq) : 1- كوباندن، به وسيلة ديگري كوبيدن و زدن، ضربه را وارد كردن. 2- به وسيلة ديگري پشم زني كردن. چيرْپْماق (çırpmaq) : 1- زدن، كوبيدن، ضربه وارد كردن. 2- دزديدن، به سرقت بردن. 3- چوب زدن براي پشم زني يا گردگيري. چيرْپى (çırpı) : 1- وسيلة ضربه زدن، چوبدستي بلند و باريك كه براي پشم زني يا مو زني به كار مي‌رفت. 2- خار آغل، ديوارة چوبي آغل حيوانات. چيرْپيشماق (çırpışmaq) : 1- با هم دعوا كردن. 2- آماده شدن، به هيجان آمدن. 3- تقلّا كردن، فعاليت كردن. چيرْپيلْماق (çırpılmaq) : 1- زده شدن، كوبيده شدن. 2- پشم زني، گردگيري. 3- دزديده شدن، به سرقت رفتن. چيرپينتي (çırpıntı) : 1- چوبدستي مخصوص جهت پشم‌زني يا مو زني. 2- ضربان، زدن. چيرْپينماق (çırpınmaq) : 1- آماده شدن براي انجام كاري. 2- تلاش و تقلّا كردن. 3- دُم جنباندن لوك مست در هنگام مستي.
چيرْت	çırt	: 1- صداي ضربة خفيف. 2- تلنگر، ضربة مخصوص در قاب بازي كه قاب بين انگشتان شست و شهادت قرار مي‌گيرد و با ضربتي مخصوص پرتاب مي‌شود. 3- سخن نسنجيده، ياوه، چرت و پرت. 4- فعل امر از مصدر چيرْتْماق (خط كشيدن، خراش دادن) چيرتارماق (çırtarmaq) : 1- جوانه زدن گياه از زمين. 2- خراشيده شدن، ترك برداشتن. 3- تغذية حيوانات از علف تازه روييده. چيرتاناق (çırtanaq) : 1- جوانه. 2- غذاي كم، جاي كم علف براي چريدن حيوانات. چيرْتْلاماق (çırtlamaq) : 1- تركيدن، منفجر شدن. 2- بيرون زدن چشم از حدقه. چيرْتماق (çırtmaq) : 1- خراش دادن، زخم سطحي ايجاد كردن. 2- جوانه زدن، روييدن گياه از زمين. 3- خط كشيدن. 4- حجامت كردن. 5- تيغ زدن خورشيد، طلوع آفتاب. چيرتْنيق (çırtnıq) = چيرنيق (çırnıq) : وسيلة خراش دادن، ناخن. چيرْت-و-پيرْت (çırt-o-pırt) : 1- چرت و پرت، ياوه. 2- خرت و پرت، لوازم نا مرغوب. چيرْتيق (çırtıq) : 1- جاي زخم، محل خراشيدگي. 2- تلنگر، ضربه‌اي كه با انگشت بر كسي يا چيزي زنند. چيرْتيلْماق (çırtılmaq) : 1- خراشيده شدن، ترك برداشتن. 2- جوانه زدن گياه از زمين. 3- طلوع كردن آفتاب.
چيس	çıs	: 1- صداي در رفتن باد لاستيك، باد معده و امثال آن. 2- صداي نا خوشايند و نفرت انگيز. چيسّ ائدمك (çıss edmək) : جفتگيري كردن خروس با مرغ. چيسّيلاماق (çıssılamaq) : صداي باد معده و امثال آن به گوش رسيدن.
چيت	çıt	: فعل امر از مصدر «چيتماق» (خراش دادن) (← چيرت)
چيو	çıv	: فعل امر از مصدر «چيوماق» (بر گرداندن لبة چيزي) (← چئو) چيويراق (çıvıraq) = چيويرلاق (çıvırlaq) : آنكه لبة آستينها را بالا زده، چابك، سريع، زرنگ. چيويرلاماق (çıvırlamaq) : آستينها را بالا زدن، برگرداندن لبه. چيويرينْماق (çıvırınmaq) : بالا زده شدن آستينها. چيويش-قيويش (çıvış-qıvış) : 1- قرشمالي، حالت نا موقّري و سبكي. 2- حيرت زدگي، مات زدگي. چيويق (çıvıq) : 1- برگردانده شده، تا شده. 2- نقش باريكي در قالي يا گليم كه به آن «سو» هم مي‌گويند. چيويق-چيويق (çıvıq-çıvıq) : 1- بر آمده و فرو رفته، برجسته برجسته، دندانه دار. 2- مور مور كردن بدن.
چيخ	çıx	: 1- بن مصدر «چيخماق» (بيرون رفتن) 2- صوتي است براي نهيب زدن و راندن سگ. چيخارْتديرماق (çıxartdırmaq) : 1- به وسيلة ديگري خارج كردن و بيرون كشاندن، در آوردن. 2- امر به اخراج كسي نمودن. چيخارْتْماق (çıxartmaq) : 1- در آوردن، بيرون آوردن. 2- اخراج كردن، بيرون راندن. 3- كم كردن، كسر نمودن. 4- سخن شايعه آميز يا حكمي را بدون مجوّز صادر كردن. 5- عروسي كردن، عروس را به خانه آوردن. 6- از كار بركنار كردن. 7- سبقت گرفتن. 8- صادر كردن، منتشر كردن. چيخارديلْماق (çıxardılmaq) : 1- استخراج شدن. 2- اخراج شدن، از كار بر كنار شدن. 3- بيرون رانده شدن، دفع شدن. 4- تفريق شدن، كم شدن. 5- عروس شدن، به خانة داماد رفتن. 6- صادر شدن، منتشر شدن. چيخْماق (çıxmaq) : 1- بيرون رفتن، خارج شدن. 2- طلوع كردن ماه يا خورشيد. 3- وارد شدن، ظاهر شدن. 4- حاصل شدن، استنتاج و استخراج شدن. 5- بالا رفتن و صعود كردن بر قلّة كوه. 6- سبقت گرفتن. 7- استعفا دادن، از كار بر كنار شدن. 8- روييدن، سبز شدن و بالا آمدن گياه. 9- منتشر شدن، انتشار يافتن كتب و نشريات. 10- حركت كردن، به راه افتادن. 11- وارد شدن عروس خانم به خانة داماد. 12- به وزن آمدن، معادل شدن در ترازو. چيخيش (çıxış) : 1- در رفتگي استخوان. 2- خروج، بيرون شدن. چيخيشماق (çıxışmaq) : 1- دسته جمعي خارج شدن. 2- هم وزن بودن، معادل شدن. 3- در رفتگي استخوان. 4- با هم شليك شدن گلوله ها. چيخيق (çıxıq) = چيخيلي (çıxılı) : استخوان در رفته. 2- از جا كنده شده، بيرون زده شده. 3- برجسته، قلنبيده. چيخيم (çıxım) : آنچه در آيد، محصول، برداشت. چيخين (çıxın) : سرار، كيسة كوچكي كه در آن داروهاي مختلف گذاشته شود، آنچه از كيسة كوچك در آيد. چيخينتى (çıxıntı) : 1- محل خروج. 2- آنچه از جايي درآيد، سود، فايده.
چيز	çız	(1) : صداي برشته شدن، صداي جزجز.
چيز	çız	(2) : بازي جز و گاله.
چيز	çız	(3) : 1- خراش سطحي. خط باريك و ريز، راه مال رو. 2- فعل امر از مصدر «چيزماق» (خراش دادن) 3- ريسمان باريك. چيز-چيز ائدمك (çız-çız edmək) : خط خطي كردن، خطهاي نا منظّم كشيدن، نوشتن. چيزديرماق (çızdırmaq) : خط كشيدن، خراش دادن. چيزديريق (çızdırıq) = چيزّيريق (çızzırıq) = چيزغى (çızğı) = چيزگى (çızgı) : 1- خراش، زخم سطحي. 2- خط، نوشته. 3- راه باريك، راه مال رو. چيزماق (çızmaq) : 1- خط كشيدن، نوشتن. 2- خراش دادن. چيزّيتماق (çızzıtmaq) = چيزّيلاتماق (çızzılatmaq) = چيزّيقديرماق (çızzıqdırmaq) : 1- خراش انداختن، خراشانيدن. 2- نويسانيدن، امر به نوشتن كردن. چيزّيق (çızzıq) : 1- خراش، خراشيدگي. 2- خط، نوشته. چيزّيلْتى (çızzıltı) : خراشيدگي، زخم سطحي. چيزّيلماق (çızzılmaq) : 1- خراش برداشتن، خراشيده شدن. 2- نوشته شدن. چيزّينْتى (çızzıntı) : 1- خط، نوشته. 2- خراش، خراشيدگي.
چي	çi 1	: از پسوندهاي مشهور تركي كه معمولاً علامت صفت فاعلي است. دميرچي دمير دؤيور. (آهنگر آهن را مي‌كوبد.)
چي	çi 2	: 1- ناگوار، ناخوشايند. تنفّر، انزجار. اوره‌ييمه چي گلير. (بر دلم نا خوشايند است.) 2- بي نمك، بد مزه، نپخته و خام. چيبان (çiban) : دمل چركين، كورك. چيرَنديرمَك (çirəndirmək) : متنفّر كردن. چيرَنْمَك (çirənmək) : متنفّر شدن. چيلَنْمَك (çilənmək) : خود را لوس كردن و مورد نفرت ديگران قرار گرفتن.
چيبْغين	çibğin	: نام گياهي با برگهاي پهن و نسبتاً بلند.
چيبي	çibi	: گوه، ميخ آهني يا چوبي. (← چـوب، چـوبـو) چيبيله‌مك (çibiləmək) : ميخ كوبي كردن، ميخ زدن.
چيبين	çibin	: خر مگس، مگس بزرگ. چيپ (çip) : كاملاً مرطوب. (← چيپ) چيپلاق (çiplaq) : 1- جاي مرطوب 2- لخت، برهنه. (محلّ لخت شدن و آب تني كردن)
چيچَك	çiçək 1	: 1- نام گياهي معطّر با گلهاي زرد. 2- گل، گل زرد رنگ، شكوفة گل. چيچكلنمك (çiçəklənmək) : گلدار شدن، غنچه كردن. چيچكلي (çiçəkli) : 1- جايي كه پُر از گل چيچك باشد. 2- گلدار،‌ داراي گل و غنچه. 3- نام ييلاقي در سرحد چهار دانگه از شهرستان اقليد. چيچكليك (çiçəklik) : گلزار، داراي گل چيچك و ساير گلها.
چيچَك	çiçək 2	: آبله.
چيچي	çiçi	: 1- زن عمو. 2- عمّه. (فا)
چيد	çid	: چوب باريك. (← چيد و چوْت) چيدَم (çidəm) : از گياهان پيازي.
چيگ	çig	: تنفّر، اشمئزاز. (← چي2) چيگيرَتْمَك (çigirətmək) = چيگيرَنْديرْمَك (çigirəndirmək) : متنفّر كردن، بيزار كردن. چيگيرَنْمَك (çigirənmək) : متنفّر شدن. چيگيره‌مك (çigirəmək) : بي ميل شدن، بي رغبت و متنفّر گشتن.
چيگيل	çigil	: چوب سر خميدة چوگاني شكل كه چوپانان براي دستگيركردن دامهاي خود از آن استفاده مي كنند. (← چؤن، چؤيگن)
چيگيني	çigini	: چگني، نام طايفه‌اي از ايل عملة قشقايي.
چيك	çik	(1) : از پسوندهاي تصغير. ديلچيك (زبان كوچك)
چيك	çik	(2) : 1- چك چك، صداي ريزش آب. 2- صداي زير پرندگان. چيك-چيك (çik-çik) : جيك جيك، صداي پرندگان. چيكّوْو (çikkov) : چك چك آب، چكّة آب، آب چشمه‌اي كه خيلي كم باشد. چيك وورماق (çik vurmaq) : پريدن دل، هوس كردن، حريص شدن دل براي ديدن كسي يا خوردن چيزي.
چيكيرْد	çikird	: ماهيت، اصل، لب مطلب. (اصل كلمه «چيقيرد» (از بن «چيق» (درون و آلات داخلي بدن) است. (← چيق) چيكيرديني چاخارْتْماق (çikirdini çaxartmaq) : به اصل قضيه پي بردن.
چيل	çil	(1) : 1- پيسه، خال خال، رنگارنگ. 2- رنگ روشن، رنگ برّاق و ناخوشايند.
چيل	çil	(2) : (ف) عدد چهل. چيل مرد (çil mərd) : كوتوله، كوتاه قد. چيلّه (çillə) : چهلّم، چهل روز بعد از تولّد يا مرگ.
چيل	çil	(3) : 1- بازو، بازوهاي باز و از هم گشاده. (← چين 1) 2- دهان، دهان باز و گشاده. چيل آغْز (çil ağz) = آغزي چيل (ağzı çil) : آنكه دهانش باز باشد و بي ادبانه بخندد، زهرخند. چيلدير (çildir) : دهان دريده، بد دهان، ياوه گو، پر رو، پيش نوك. چيل-و-ميرْك (çil-o-mırk) : دست و بازو، دست و آرنج. چيل-و-ميرْك ائدمَك (çil-o-mırk edmək) : دست و بازوي كسي را شكستن و به شدّت كتك زدن. چيلّه (çillə) : 1- چلّة زمستان. 2- چلّة كمان كه كشيده و باز مي شود. (اين كلمه ارتباطي با عدد چهل فارسي ندارد؛ بلكه چلّة زمستان نهايت كشش سرماي زمستان است.) چيلّه به در (çillə bə dər) : چلّه به در، مراسمي كه بعد از چلّة زمستان اجرا مي‌شود؛ به اين ترتيب كه در دو نقطه از زمين به فاصلة 5 تا 6 متر آتش روشن مي‌كنند و گوسفندان را با هلهله و شادي از بين اين دو آتش عبور مي‌دهند؛ به خاطر اين كه سرما و سختي زمستان گذشته و قضا و بلا از دامهاي دامداران رفع شده است. چيلّه زه (çillə zə) : چلّه زا، برّه يا بزغاله‌اي كه در فصل زمستان زاييده شده باشد.
چيله	çilə 1	: 1- چوب و سرشاخه‌هاي باريك، خاشاك خاردار. 2- فعل امر از مصدر «چيله‌مك» = سويا چالماق (آب دادن، نم دادن، آبپاشي.) (اصل كلمه «چالا» و ريشة آن از مصدر «چالماق» (نيش زدن و تكان دادن) است.)
چيله	çilə 2	: 1- فعل امر از مصدر «چيله‌مك» (فرياد كردن) 2- فرياد، سر و صدا. (ريشة كلمه از «چير1» (فرياد و سر و صدا) است.) چيلَتْمَك (çilətmək) = چيله‌مَك (çiləmək) = چيلله‌مك (çilləmək) : فرياد كسي را بلند كردن. 2- آواز خواندن بلبل و پرندگان ديگر، به فرياد و آواز خواندن واداشتن.
چيليفْته	çiliftə	: لاغر و نحيف.
چيليك	çilik	: ظرف استوانه‌اي شكل.
چيلينْگر	çilingər	: چلنگر، آهنگر.
چيليپ	çilip	: 1- صداي آب، صداي افتادن چيزي در آب. 2- كاملاً خيس و مرطوب. چيليپ-چيليپ (çilip-çilip) : آواز راه رفتن در آب.
چيليسْمه	çilismə	: 1- غذاي مفيد و مناسب. 2- خوراك فسنجان.
چيلوْو	çilov	: چلو، غذايي كه از برنج و روغن تهيّه شود. (مركّب از : «چال» (از چالماق = آب كشيدن) + اوو (آب) = چالوْو = چيلوْو)
چيلپاق	çilpaq	: 1- لخت و برهنه. 2- فقير و بيچاره. 3- كوتاه قد. 4- لنگ، شل.
چيلته‌مك	çiltəmək	: آب را با فشار و اجبار روان كردن. (فا)
چيم	çim	: شنا كن. (← چـوم و چيم) چيممَك (çimmək) : آبتني كردن. چيمن (çimən) : چمن، جايي كه مرطوب و چمني است.
چيمجيك	çimcik	: انجير. (دوْغانلو فارسيمدان)
چين	çin	(1) : كتف، شانه، دوش.
چين	çin	(2) : 1- نظم و ترتيب. 2- به رديف چيده شده، مرتّب، چين داده شده. 3- نام نقشي در گليم. 4- چين و شكن، چين و چروك. 5- توده، انبوه، روي هم انباشته و چيده شده. (با بن مضارع مصدر «چيدن» فارسي مشترك است.) چين-چين (çin-çin) : مرتّب و منظّم، شكنج زلف معشوق. چينله‌مك (çinləmək) : چين دادن، مرتّب كردن. چينلي (çinli) : 1- داراي چين و چروك. 2- پارچة پليسه دار. چين وئرمك (çin vermək) : چين و شكن دادن، پليسه كردن پارچه. چينه (çinə) : 1- ديوار، آنچه روي هم چينند. 2- دانه، دانة حبوبات و امثال آنها. چينه‌دان (çinədan) : سنگدان پرندگان، محل جمع شدن دانه‌ها در سينة پرندگان. چين-و-زين (çin-o-zin) : 1- آرايش، زينت. 2- زينت دهنده، زني كه در آراستن خانه و ظرافت كاري مهارت داشته باشد. چين-و-زينلي (çin-o-zinli) = چيني گر (çinigər) : خانم زبر دست، زينت دهنده و هنرمند.
چينْگ	çing	(1) : 1- قلّة كوه، نوك كوه، بالاي هر بلندي. 2- كتف، شانه. 3- دست و پنجه. 4- منقار پرندگان. چينگ-و-پيل ائدمك (çing-o-pil edmək) : دست و پنجه انداختن، تقلّا و فعاليت كردن. چينگيلَك (çingilək) : قلّة بلند كوه، نوك تيز كوه.
چينْگ	çing	(2) : فرياد، سر و صدا، زوزة سگ و امثال آن. چينگي (çingi) : 1- كودك بهانه گير. 2- آنكه صداي نازك و زنانه دارد. چينگيرْتْمَك (çingirtmək) : فرياد انسان يا حيواني را بر آوردن، به زوزه واداشتن سگ، گرياندن كودك. چينگيله‌مك (çingiləmək) : 1- زوزه كشيدن سگ، توله سگ و امثال آنها. 2- گريه و ادا و اطوار كودكانه در آوردن.
چيني	çini	: ظرف چيني.
چيپير	çipir	: 1- موي مجعد و آشفته و در هم. 2- ساقه‌هاي به هم فشرده شدة درختان، سر شاخه‌هاي در هم كوبيده شده. (← چپ2، چپَر)
چيق	çiq	: قسمتهاي داخلي بدن، امحاء و احشا. چيقّ-و-پيقّي‌ چيخدی. (قسمتهاي داخلي بدنش به بيرون ريخت.)
چير	çir	(1) : صدا، فرياد. چيريك-پيريك (çirik-pirik) : سر و صدا، جيك جيك پرندگان. چيريليك (çirilik) : جيغ و داد، فرياد و سر و صدا.
چير	çir	(2) : 1- چيره، غالب. چيره‌ك (çirək) = چيره‌گ (çirəg) : 1- چيره، غالب. 2- لوس و ننر.
چير	çir	)3) : نا گوار، نا خوشايند. (← چي2) چيره‌مك (çirəmək) =
چيره‌نْمَك	çirənmək	: متنفّر شدن.
چيريك	çirik	: چريك، مبارز. (← چئر، چئريك)
چيريخْمَك	çirixmək	: اشتباه كردن.
چيرْك	çirk	: چرك، كثافت. (← چيرْك) چيركلَنمَك (çirklənmək) : چركين شدن. چيركلي (çirkli) : 1- چركين، كثيف. 2- زخمي كه داراي عفونت باشد. چيركوْو (çirkov) : آب چركين و كثيف. چيركين (çirkin) : 1- چركين، كثيف. 2- زشت و بد قيافه.
چيرْپ	çirp	: بن مصدر چيرْپْمَك (كوبيدن) (← چارپ و چيرْپ) چيرپَك (çirpək) : قنداق كودك، پارچه‌اي كه نوزاد را در آن بپيچانند. (به اعتبار اينكه پارچة قنداق دائم شسته و تكانده مي‌شد.) چيرْپْمَك (çirpmək) : 1- كوبيدن. 2- ربودن و در رفتن. 3- شستن و تكاندن لباس تر براي بهتر خشك شدن. 4- عمل ضرب (رياضي) را انجام دادن. چيرپه (çirpə)= چيرپَك (çirpək) = چيرپي (çirpi) : چوبدستي نسبتاً بلندي كه براي كوبيدن و زدن پشم يا مو از آن استفاده مي‌كنند.
چيرْت	çirt	: ضربه (← چيرْت) چيرتَك (çirtək) : تلنگر. چيرْتْمَك (çirtmək) : 1- بستن چشم. 2- خراش دان. چيرتيك (çirtik) : 1- خراشيدگي. 2- تلنگر. 3- نام بوته‌اي كوچك و خاردار با گلهاي زرد رنگ.
چيسكه‌مك	çiskəmək	= چيسكه‌له‌مك (çiskələmək) : بيزار و متنفّر شدن. (ريشة كلمه از «چي2» (ناگوار) است. ← چي2) چيسكيرمك (çiskirmək) : سوت كشيدن قوچ وحشي در زمان ترس و ناراحتي. چيسگين (çisgin) : هواي توفاني و برف و بوران.
چيت	çit	: پارچة چيت، پارچة بافتني قديمي. چيته‌لي (çitəli) : بافته شده، رفو شده، شيرازه شده. چيته‌مك (çitəmək) : دوختن و رفو كردن، شيرازه زدن، تزيين گمپل و اطراف بافته‌هاي پشمي. چيتي-پيتي (çiti-piti) : 1- ظريفكاري، كار هنري انجام دادن. 2- ظريف، حسّاس، دقيق. چيتيرّيق (çitirriq) : در هم پيچيده، مشكل، در هم بافته شده. چيتين (çitin) : در هم پيچيده، سخت و مشكل. (← چت، چتين)
چيوي	çivi	: گوه، ميخ چوبي يا آهني. (← چـوب، چـوبـو)
چيي	çiy	: 1- ناگوار، ناخوشايند. 2- بد مزه، خام و نپخته. (← چي2) چيييرَنْمَك (çiyirənmək) = چيييره‌مك (çiyirəmək) : متنفّر شدن، دلزده شدن.
چييان	çiyan	: هزار پا.
چيين	çiyn	: كتف، شانه.
چيز	çiz	: فعل امر از مصدر «چيزمك» (خط كشيدن) (← چيز)
چوْ	ço	: در ادبيات قديم پهلوي به معني گوسفند بوده؛ امّا اكنون اين واژه به تنهايي معمول نيست؛ در حالي كه با پسوندها و كلمات ديگر تركي رايج مي‌باشد مانند : چوْبان (çoban) : چوپان، شُبان. چوْبان آللادان (çoban alladan) : نام پرنده‌اي كوچك. چوْبان اولدوزو (çoban ulduzu) : ستارة ناهيد، زهره. چوْبان بؤرکو (çoban börkü) : كلاهك، حبابي كه بر اثر باران تند ايجاد شود. چوْبان چاشتى (çoban çaştı) : نام گياهي از گياهان پيازي. چوْبان-چوْلوق (çoban-çoluq) : دار و دستة چوپانها كه در دشت و بيابان زندگي مي‌كنند. چوْبان چيچه‌يي (çoban çiçəyi) : نام گياهي از رستة پيازيان. (← چوْبان چاشتى) چوْبان داشى (çoban daşı) : نام نوعي بازي دسته جمعي كودكان و نوجوانان. (← پوْخ، پوْخلو داش) چوْبان قوشو (çoban quşu) : نام پرنده‌اي كوچك. (← چوْبان آللادان) چوْبان قئيتَر (çoban qeytər) : مواجب، حقوق و كالايي كه به چوپان مي‌پردازند. چوْبانكارا (çobankara) : چوپانكاره، نام طايفه‌اي از ايلات فارسيمدان و عملة قشقايي. (اين كلمه ارتباطي با شبانكارة فارسي ندارد) چوْبانليق (çobanlıq) : چوپاني.
چوْچا	çoça	= چوْچو (çoçu) : نان گرد و چرخكي كوچك، نان كوچك و ضخيم. (← كوْكا) چوْچالانماق (çoçalanmaq) : وقت تلف كردن، به تأخير انداختن كارها، دور سر چرخاندن و سهل انگاري در كار مردم. چوْچولا باز (çoçula baz) : فريبكار.
چوْد	çod	: چوب كوتاه. (← چوْت)
چوْغان	çoğan	: چوبك، اُشنه، نام گياهي با ريشة ضخيم كه از ريشة آن براي شستشوي لباس استفاده مي‌شد. (اصل كلمه «چؤكَن» از مصدر «چؤكمك» (در زمين فرو رفتن) است. (← چؤن و چوْوا) چوْغانّار (çoğannar) = چوْغاندار (çoğandar) : چغندر.
چوْغول	çoğul	(1) : نمّام، سخن چين. (اصل كلمه «چووول» از ريشة «چالآ = چوْلآ» به معني شايعه است.) چوْغولچو (çoğulçu) : جاسوس، خبرچين. چوْغوللاما (çoğullama) : تحريك، سخن چيني. چوْغوللاماق (çoğullamaq) : تحريك كردن، سخن چيني كردن. چوْغوللوق (çoğulluq) = چوْغولو (çoğulu) : چغلي، سخن چيني، نمّامي.
چوْغول	çoğul	(2) : جوانك، جوان خام و كم تجربه. (← جيغ2، جيغالا)
چوْغوردو	çoğurdu	: 1- نوكر، چوپان، كارگر. 2- مجازاً به معني ولگرد، بي سر و پا. (ريشة كلمه از مصدر «چؤكمك» (فرو نشستن) است.)
چوْغورلوق	çoğurluq	: شكايت كردن، سخن چيني. (← هـونـوگان) (← چوْغول، چوْغولو)
چوْهْنا	çohna	: چونة خمير. (← چوْن، چوْنا)
چوْل	çol	(1) : دشت، صحرا. (← چؤل1)
چوْل	çol	(2) : خراب، ويران. (← چؤل 2)