Türkce farsca söZLÜk a b c حروف الفبای یک زبان.الفبا A



Yüklə 9,67 Mb.
səhifə2/26
tarix02.10.2017
ölçüsü9,67 Mb.
#2992
1   2   3   4   5   6   7   8   9   ...   26

Ağ təbəqə شبکیه ی چشم

Ağ ürək ترسو

Ağ yalan دروغ بزرگ

Ağ yol کهکشان راه شیری.آسمان دره

سفید.متقال.کفن.ملافه ی سفید.تمیز.ناموس.غیرت.نانوشته.خشتک.دام.تله.بیماری آب مروارید.سکّه ی نقره یا فلز سفید.ضد انقلاب(در شکل جمع).نژاد اروپایی.افراط.مبالغه.سرتاسر.تورماهیگیری.تورعنکبوت.سفیده تخم مرغ.پاکدامن.سربلند.پول نقره.سفیدپوست.کاملا آشکار

Ağa bacı لقبی محترمانه برای زن دایی،زن عمو وغیره.لقبی که عروس ها به خواهرزن بزرگ می دهند.

Ağa çalmaq به سفیدی زدن

Ağa حاتون.بی بی . سیده.بانو.بیگم.خانم.کلمه احترامی که با نام شخص بخصوص با نام زنان و خواجه سرایان ذکر می شود.برای مردانی نیز به کار می رود که از حیله ی مردی محروم شده اند.مانند:آغا محمدخان قاجار.به صورت الآغا به معنی خواجه وارد زبان عربی شده است

Ağac çatı داربست

Ağac deşən دارکوب

Ağac dələn دارکوب.درخت سنب.همچنین حشره ای است که درختان را برای خانه سوراخ می کند

Ağac saqqızı رزین

Ağac toyuğu دارکوب

Ağac usta نجّار

Ağac درخت.چوب.عصا.تیر.فرسنگ.مسافتی معادل هفت ورست روسی.به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است

Ağacsov چوبی

Ağal bəy محترم.ارجمند

Ağal تمیز و سفید

Ağan بلند. سرفراز. بلند مرتبه. نقطه ی نورانی. شهاب سنگ. اوج گیرنده

Ağaran ماست پرچرب.سفیدشده.برّاق.رنگ باخته

Ağarantan اول صبح.سپیده دم

Ağarantı لبنیات

Ağardan سفیدکننده.برّاق کننده.دارکوب.شقراق

Ağarma سفیدی

Ağarmaq سفید شدن. با برف پوشیده شدن. دیده شدن. با سفیدی خود به چشم زدن.تمیز شدن.جو گندمی شدن موها.رنگ باختن.روشن شدن.سپیده زدن.برآمدن زخم.گذشتن زمان چیزی.پریدن رنگ از صورت

Ağarmaz سفیدناشدنی

Ağarmış سفید شده. رنگ باخته

Ağartma برنجی که پس از کوبیدن شلوتک به دست می آید.سفیدکاری.تخماق برنجکوبی

Ağat باناموس.درست.بااحساس

Ağata همچون سرور

Ağatay همچون سرور

Ağaya معقول. هماهنگ

Ağaz متوسط. ابتدا

Ağcalıq بیماری آلبینزم.سفید شدن مو و پوست حیوان و انسان در اثر بیماری

Ağçın مردی دارای سخن معتبر

Ağda معجون. مخلوط. مربا و نظیر آن که جوشیده و غلیظ شده باشد

Ağdalama تغلیظ و اختلاط

Ağdalamaq غلیظ کردن

Ağdar سرنگون کننده

Ağdırmaq مخلوط کردن.لغزاندن

Ağı tutmaq عزاداری کردن

Ağıç حساب. دارایی. خزانه

Ağıçı مرثیه سرا. زن نوحه سرا. نگهدارنده ی پارچه های ابریشمی. خزانه دار

Ağımaq بالا بردن

Ağınmaq غلتیدن

Ağır ağır آرام آرام

Ağır baş متواضع

Ağır gün روز سخت.روزگار سخت

Ağır kürə هسته ی کره ی زمین

Ağır sanbal وقار

Ağır sanmaq تنبلی کردن

Ağır satıcı گرانفروش

Ağır satmaq فخرفروختن

Ağır su آبی که در موقع خوردن،گلو را اذیت می کند.آب سنگین(شیمی)

Ağır yana مناسب.لایق.متین

Ağır سنگین. بزرگ. وزین. متین. شدید. سخت. عذاب آور. عمیق. سفت. تحمل ناپذیر. بی امان. ترسناک. ناراحت کننده.آرام.دارای تأثیر بزرگ. زیاد. مشکل. ثقیل. غلیظ. کثیف. دیر هضم. ناخوشایند. باوقار. رنج آور. دلگیر کننده. حامله. چاق. گران. جنگ افزارهای دارای تجهیزات قوی. سنگین(شیمیایی)

Ağıral بسیار دردآور

Ağırlamaq بزرگ داشتن.عزیز کردن.تنظیم کردن.تهمت زدن.رنجاندن

Ağırlanmaq تجلیل شدن.

Ağırlatmaq سنگین کردن.اضافه کردن بار.قدردانی کردن

Ağırlıq satmaq طنازی کردن.عشوه گری کردن

Ağırlıq سنگینی. بزرگی. متانت. در زمان قدیم به وسائل با دوامی مانند قالی گفته می شد که به عنوان جهیزیه به عروسان تعلق می یافت

Ağırman سرسنگین

Ağırsama سرسنگینی

Ağırsamaq سرسنگینی کردن

Ağırsımaq تنبل شدن.نسبتا سنگین شدن

Ağıtqan همواره در حال صعود.بالا رونده

Ağıtlama سوگواری. مرثیه سرایی

Ağıtlamaq سوگواری کردن. مرثیه سرودن

Ağıtmaq بیرون آوردن.بالا رفتن

Ağız burmaq امتناع. ابراز نارضایتی کردن

Ağız otu چاشنی

Ağız önlüsü حروف صدادار زبان ترکی

Ağız دهان.دهانه ظریف.دهانه سلاح. تیغه ی آلات برنده. در . آستانه. کنار یک چیزی. مصب رود. جلو. نزدیک. بار. عدد. نوعی بیماری در دهان گاو.کناره ی کفش

Ağızdan شفاهی

Ağızın zodu نفوذ کلام

Ağızlaşmaq بحث کردن.بگومگو کردن. دسته جمعی سخن گفتن. مشورت کردن

Ağladış گریه

Ağlama گریه و زاری

Ağlamaq گریستن.ماتم گرفتن.عزاداری.در قدیم به معنای تنها شدن استفاده می شد

Ağlan دامنه ی کوه

Ağlar gün بدبختی.فلاکت

Ağlar گریان. اندوهگین

Ağlaşmaq باهم گریستن

Ağlatmaq گریاندن.بسیار تأثیر کردن. دور کردن. خالی کردن

Ağlı bozlu رنگارنگ

Ağma صعود.تصعید.ترفیع.شهاب

Ağmaq بلند شدن. اوج گرفتن. صعود کردن. بالا رفتن

Ağman پاکدامن. مرد سفید چهره

Ağnam رمه.مالیات

Ağnama غلتش.ریزش

Ağnamçı مأمور مالیات

Ağnatmaq ریختن. سرازیر کردن

Ağrı dağ کوه آرارات

Ağrı kəsən مسکّن

Ağrı درد.عذاب.غصه.کدر.نارضایتی

Ağrıma احساس درد.هنگام بیمار شدن گوسفندان

Ağrımaq احساس درد کردن. بیماری. دلگیر شدن

Ağrımaz بی درد

Ağruq بار و بنه.به شکل آغرق وارد زبان فارسی شده است

Ağruma سنگینی

Ağrumaq سنگین شدن

Ağsal سفیدگونه

Ağsan سفیدگونه

Ağsəl سفیدگونه

Ağsı بافت سفید

Ağtac تاج عروس

Ağuq مسموم

Ağuqmaq مسموم شدن

Ağul هاله ی دور ماه. اوبا. روستا

Ağula گریه

Ağuş آغ+قوش.غلام. بنده.پرنده ی سفید.نامی ترکی. آغوش. بر. به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است

Ağutur بالا برنده.بلند کننده

Ağva خنجر

Ağzı bərk راز نگهدار

Ağzı pozuq هرزه

Ağzım vay عاجز.ناتوان

Ax tuf تف.آب دهان

Ax uf ناله

Ax ندا.علامت تعجب.تأسف.آرزو.حسرت.سرزنش.تهمت

Axa axa در حال جاری بودن

Axac زهکش.شیار.لوله ی فاضلاب

Axacaq مجرا.ترشحات.کانال.جوی

Axaclama زهکشی

Axaclamaq زهکشی کردن

Axaclatmaq باعث زهکشی شدن

Axağan بسیار جاری شونده

Axaq بستررود.سرازیری.کانال

Axal آشقال.مزبله

Axan ay ماه گذرا

Axan ulduz شهاب سنگ

Axan جاری شونده.رونده.گذرا.خمار.جاری

Axanaq محل خروج آب از زمین.چشمه

Axanta بسیار جاری شونده

Axar qum ماسه بادی

Axar türk ترک مرد قوی و پاکیزه

Axar بستر رود.روند.جاری.جریان رود.سلیس.روان.آهنگدار.مایع

Axarbaxar منظره.چشم انداز.خط تقسیم دو رود.مرز و حد فاصل حوضه دو رود خانه

Axarca رود.مسیل.زخم آبدار.سل استخوان

Axarı مسیر.بستر.سمت جریان

Axarqı روان شدنی

Axarlar تیره ای از عنکبوتیان

Axarlı موافق با جریان هوا.جاری.آیرودینامیک

Axarlıq بی قراری.بی ثباتی.پی در پی در تغییر بودن.سلاست.آهنگدار بودن.روان بودن

Axarod آخار+اود.آتش روان

Axası روان شدنی

Axdırmaq جاری کردن

Axıdac لوله ای که برای روان کردن مایعات از آن استفاده می شود.پیپت

Axıdıcı فرستنده.جاری کننده

Axım toplar خازن.باتری

Axınçı مهاجم

Axındırıq صمغ.رزین

Axır uxur ته مانده.آخری

Axır yol مرگ.پایان زندگی.بار آخر

Axır (در فارسی آخور و در عربی الاَخُر)ظرفی سنگی یا چوبی که به دیوار می زنند و در آن به حیوان علف می دهند.جای علف خوردن چهارپایان.سنگی تابه مانند که در آن آب از انگور می گیرند

Axırı olmaq نتیجه داشتن

Axırkı بالاخره.درنتیجه

Axış روند.بستر.مجرا.سیلان

Axışqan türkləri ترکان مهاجر.گروهی از ترکان که در پایان جنگ جهانی به نقاط مختلف شوروی کوچانده شدند

Axışqan سیال.جاری

Axıtqan همواره در جریان

Axızma جریان آرام

Axızmaq کم کم جاری کردن

Axlım لوله ی فاضلاب.لوله

Axlov مجرا.بستر.محل جریان

Axma حرکت.ریزش.جریان

Axmaca آبشار

Axmaqəyə صخره ی سقوط کرده

Axman جاری.روان.رو به جلو

Axmaz ثابت.غیرجاری.آب راکد.سقوط ناپذیر

Axsa tuxsa لنگیدن

Axsaqlıq چلاقی

Axsama لنگی.نقصان

Axsamaq لنگیدن.خوب نرفتن.در عقب ماندن.کار را نیمه تمام گذاشتن.در طلب جریان بودن

Axsar شل.توپال

Axsatmaq شل کردن.چلاق کردن.ناقص کردن کار

Axsayış لنگی.چلاقی

Axsum شرابخوار.سرمست

Axsumlama بدمستی

Axşam başı طرف عصر

Axşam namazı نماز مغرب

Axşam ulduzu ستاره ی ونوس.زهره

Axta عقیم.خایه کشیده.بی خایه.مردی که بیضه هایش را بیرون آورده باشند.مرد بی خایه که صدایش شبیه به صدای زن و بسیار متمایل به چاق شدن امّا بی نشاط و فاقد موی صورت است.حیوان نری که خایه اش را کشیده باشند تا فربه شود.میوه ای که هسته ی آن را در آورده باشند.چرمی که بر روی زین اسب می کشند.به صورت اخته وآخته وارد زبان فارسی شده است

Axtac حیوان اخته شده

Axtaçı کسی که کارش اخته کردن حیوانات است.شاه و فرمانروایی که دست نشانده و تابع شاه و فرمانروایی دیگر باشد.داروغه ی اصطبل.میرآخور.به صورت اختاجی و آخته چی وارد زبان فارسی شده است

Axtaxana گیاهی مانند چاییرا.روستایی در نزدیکی سلماس

Axtaracaq مکان جسنجو.گردشگاه

Axtarma جستجو

Axtarmaq جستجو کردن.جستن چیزی پنهان را.جستجو برای دیدن.تلاش برای به دست آوردن.آرزو کردن.معاینه کردن.تفتیش کردن.منتظر بودن.به چیزی بیش از اندازه فکر کردن

Aksalamaq تقلیدکردن

Aksılama تقلید

Aksılamaq تقلید کردن

Aqa bəliçi چاپلوس

Aqa xan شخص والا مرتبه

Aqaba بلندی.سربالایی

Aqababa پدربزرگ

Aqalıq حاکمیت. ملک و احشام مخصوص ارباب.مردانگی. بزرگی. خانه ی مخصوص ارباب. لطف. مرحمت

Aqqışma روانی.جریان

Aqora بازار

Aqsum بدمست

Al altı مادون قرمز(اشعه)

Al dəmir آهن گداخته

Al sat خرید و فروش

Al ver بده بستان.خرید و فروش

Al verçi سوداگر . دلال

Ala bağır ترسو. بزدل

Ala bişmiş نیمه پخته

Ala bulanlıq نیمه زلال

Ala bulud نیمه ابری

Ala qapı بابعالی. نام ساختمان حکومتی در تبریز. طاق. دربهای ورودی و خروجی شهرهای قدیم. درب باغ. دروازه ای که برای اشاره به حادثه ای تاریخی در ورودی شهر نصب می شود. به صورت عالی قاپو وارد زبان فارسی شده است.

Ala qara دست نوشته. کج ومعوج

Ala qaş نادر

Ala soy دورگه

Ala sulu میوه ی تازه رسیده

Ala südlü نیمه رس. نورس

Ala sütül گندم سبز

Ala tən جذامی

Ala türkə ترک وار

Ala vermək شکلک در آوردن. دماغ سوخته گفتن

Ala yarım ناتمام

Ala yemə نیمه رسیده

Alaban چپاول. تمساح

Alaca طنابی دست باف.اسب ضعیف.اسب لاغر.ریسمان سفید و سیاه.سیاه و سفید. نقش قالی. قسمتی از مزرعه که آب به آن نرسیده باشد. وسیله ای رنگارنگ که برای نزدیک شدن به کبک به کار می برند. نوعی جغد. به صورت الیجه به معنای نوعی پارچه ی راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافته شده باشد،پارچه پنبه ای منقش و یا کتانی قلمکار وارد زبان فارسی شده است

Alacaq گرفتنی.طلب.درآمد

Alaça ابلق. رنگ به رنگ

Alaçıq آلا+چیق(خیمه ی رنگارنگ).خیمه ی گنبدی شکل عشایر.خانه ی چوبی یا حصیری وسط باغ.سایه بان نمدی. اوبه. سراپرده و سایه بان دو ستونه. نوعی خیمه که از جامه ی بستر سازند.کلبه ای به صورت خیمه های تاتاری.قطر آلاچیق به 8 تا 10 متر می رسد. چیغ یا چیخ حصار پشم بافته و حصیری به پهنای تقریبی 15 سانتی متر که روی آن نقشهای متفاوتی به وسیله ی نخ یا پشم های رنگی بافته میشود،است که چادر عشایر استفاده می شود.عشایر از چیغ برای حفاظت گرداگرد اطراف سیاه چادرها استفاده می کنند و گاهی نیز در چادرهای بسیار بزرگ برای جدا سازی بخشهای داخلی شهری نیز به عنوان پرده،پاراوان.پوشش دیوار و...استفاده می شود.به صورت آلاچیق وارد زبان فارسی شده است

Alaxan بی خانمان

Alaxey چاپلوس

Alaxun valaxun بی سرو سامان. دربدر. به همین صورت ومعنا وارد زبان فارسی شده است

Alaqçı وجین کننده

Alaqlama تمیز کاری.وجین

Alaqlamaq تمیز کردن.وجین کردن

Alala آل+لالا. لاله ی سرخ . گیاه کوچکی است که بیشتر در نقاط مرطوب و کوهها وکنارجویها می روید. شاخ و برگ و ثمر آن شبیه به خشخاش امّا کوچکتر از آن است.هم بیابانی و هم بوستانی است.به صورت آلاله وارد زبان فارسی شده است.

Alalmaq سرخ شدن

Alan topu توپ تنیس

Alanaq محل دریافت

Alanır محصول

Alanta بسیارگیرنده

Alara بانوی شهلا چشم

Alası گرفتنی.هدف

Alaş ulaş خس و خاشاک (گویش خوی)

Alaş کلمه ای برای نامیدن و صدا زدن سگ . رنگارنگ

Alaşıq dolaşıq چیزی که آشکار دیده نمی شود.نامعلوم. غیرروشن

Alaşıq رنگارنگ

Alaşılama ترکیب

Alaşılamaq ترکیب کردن

Alaşılanmaq ترکیب شدن

Alaşım آلیاژ.همجوش.همبسته.ترکیب دو یا چند فلز از طریق ذوب کردن

Alav شعله.لهیب.به همین صورت ومعنا وارد زبان فارسی شده است

Alavan تمساح.نهنگ

Alavlama اشتعال.لهیب

Alavlamaq شعله کشیدن

Alavlanmaq آتش گرفتن

Alavlıq هیزم

Alay etmək تمسخر کردن

Alaz alaz آشفته

Alaz شعله. نام خدای آتش در میان شمنها

Alazdağ شعله ی کوهستان

Alazlama گرمایش.سرخی.نوعی مارمولک

Alazlamaq سرخ کردن نان.به شعله آوردن زغال.سوزاندن.برداشتن و فرار کردن.مشتعل کردن

Alazlanmaq سوختن. شعله کشیدن. نیمه سوختن

Albaq روسری

Albatu دفتردار. منشی

Albeni جاذبه . کشش

Albruz کوه جهانی.کوه بین المللی.به صورت البرز وارد زبان فارسی شده است

Alçacıq کمی کوتاه قد

Alçaq uca پایین و بالا

Alçaq پایین . حقیر . پست

Alçaqlatmaq تحقیر کردن.پایین آوردن

Alçaqlıq حقارت.سفالت.پستی

Alçalıq باغ زردآلو یا گوجه

Alçalış کاهش

Alçalmaq تحقیر شدن

Alçatmaq تحقیر کردن

Alçı daş سنگ گچ.سنگی که به شکل آلچی بجول باشد. نوعی سنگ ساختمانی. کوکب الارض

Alçıcı گچکار

Aldadıcı فریبنده

Aldadılmaq فریب خوردن

Aldaq دروغ.حیله.نیرنگ

Aldamaq فریب دادن

Aldanğıc تله . حیله

Aldar بسیار دروغگو

Aldatmaq فریب دادن.

Aldavac افسونگر

Aldıq دریافتنی. گرفتنی. خریدنی

Aldırğan متصرّف

Aldırıcı متصرف

Aldırış خرید اجباری

Aldırma تصرّف

Aldırmaq مال کسی را به زور تصاحب کردن. کسی را وادار به خرید کردن. ستُردن موی صورت و ابروی بانوان به وسیله ی آرایشگر

Algı vergi داد و ستد

Alğan جاذب

Alı balı آلبالو. میوه ای است سرخ رنگ شبیه به گیلاس.طعم آن ترش و مطبوع بوده و مقدار کمی ویتامین B,C دارد.ملیّن و مدر و اشتها آور است.برای کبد و معده سودمند است.

Alıcan خونگرم

Alıcı درّنده. دریافت کننده. خریدار. گیرنده. آنتن. شکارچی. مشتری. دوربین عکاسی

Alıq alıq با حیرت

Alıqlama کلاهبرداری

Alıqmaq حماقت کردن

Alım satım خرید وفروش

Alım دریافت.طلب.جاذبه

Alımcı تحویلدار.حسابدار

Alınca جبهه . میدان . از واژه ی آلان گرفته شده است

Alındı قبض رسید

Alınqan زودرنج.بسیار حساس

Alıntı اقتباس.رسید.اخذ

Alırçı حقوق بگیر

Alırlıq قوه ی ادراک. مواجب

Alış dəyiş کن واکن . مبادله

Alış veriş داد و ستد

Alış خرید. دریافت. جذب.طلب بدهی. مواخذه ی بدهکار. دهانه ی آبی که از فواره می ریزد

Alışıqlıq عادت . انس

Alışqan شعله ور.معتاد.(از ریشه ی آلیشماق) دریافت کننده(از ریشه ی آلماق).کبریت

Alışqanlıq اعتیاد

Alışqı رفتار عادت شده. عادت

Alışqın معتاد

Alışma سوزش. التهاب. اعتیاد. کشتن حیوان و تقسیم کردن گوشت آن بین مشترکین. انس

Alışmaq آتش گرفتن . مشغول شدن . خوگرفتن . عادت کردن . انس گرفتن . رام شدن . آموختن . تمرین کردن . خشمگین شدن

Alıt محل دریافت.محل خرید

Alız بیمار . مریض

Alızlaşmaq وخیم شدن حال

Alızlıq بیماری

Alqama شکرگذاری. خیرخواه

Alqamaq دعای خیر کردن.خدا را سپاس گفتن

Alqan پیروز.فاتح

Alqılama درک. دریافت

Alqılamaq درک نمودن. دریافت کردن

Alqılanmaq دریافت شدن.ادراک شدن

Alqır نابود کننده. کشنده . تمام کننده

Alqış استقبال. پیشباز . دعا. دعای خیر. تسلی.تظاهرات

Alqışçı استقبال کننده.مشوّق

Alqışlama استقبال.تشویق

Alqışlamaq استقبال کردن. به پیشباز رفتن

Alqışlanmaq مورد استقبال قرار گرفتن

Alqun تپه . بلندی

Allah qoysa ان شاءالله

Allama رنگ آمیزی

Allanmaz رنگ نشدنی

Alları نوعی ترانه ی عاشقانه که در سومر رایج بود

Alma gücü قدرت خرید

Alma دریافت.أخذ . سیب.درختی است از تیره ی گل سرخیان،دارای برگهای بیضی و دندانه دار،در آب و هوای معتدل می روید و بلندیش تا 6 متر می رسد.میوه اش خوشبو و خوش طعم است.دارای اسید مالیک،اسید سالیسیلیک و بواسطه ترشیهای مطبوعی که دارد ، به ترشح غدد جهاز هاضمه و هضم غذا کمک می کند.ویتامین b,cنیز دارد. در انواع استکان آلماسی،قیزیل احمدلی،شیروان گؤزه لی،شیخی جانی،عاشیقی و...در آزربایجان موجود است

Almac دستگاه انتقال نیرو،گیرنده

Almaq گرفتن،خریدن،ستاندن،دریافت کردن،وصول کردن،فراگرفتن،احاطه کردن،پوشاندن،اعتناء کردن،محل گذاشتن،فتح کردن،پذیرفتن،عهده دار شدن،کساد کردن،به دست آوردن،بلند کردن،برداشتن،درآوردن،ظبط کردن،محروم کردن،خوردن،نوشیدن،سرکشیدن،چشیدن،به همراه بردن،باخود بردن،اقتباس کردن،دیدن کسی

Alman بی باک . اطمینان خاطر. استدعا. طلب یاری. گیرنده

Almaniya آلمان.کشور آلمان

Almaşdırmaq حرکت دادن

Almaşıq تغییر،متناوب،آلترناتیو

Almaşlıq ضمیر(دستور زبان)

Aln پیشانی

Alovlanma زبانه کشی

Alovlanmaq زبانه کشیدن

Alp acar قهرمان نیرومند

Alp دلیر. پهلوان. سرسخت. لقب پهلوانان ترک

Alt alta زیر به زیر

Alt زیر . پایین . وضع

Altı atar تفنگ ششلول

Altı qol شش ضلعی

Altı عدد شش

Altıdan bir یک ششم.یک دانگ

Altımıncı ششمی

Altıncı ششمین.ششم

Altız شش قلو

Altmış شصت.عدد 60

Altun زر . طلا . زر سرخ. نامی از نامهای زنان ترک . معادل اولان مغولی است. به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است

Altunlama طلاکاری

Altunlamaq طلاکاری کردن

Altut هرج و مرج

Aluç شفتالو

Alunur با احساس.طناز

Alva حلوا

Amac نشانه.هدف.ابزار کشت. خاک توده کرده که نشان تیر را بر آن نصب کنند.آماجگاه.نشان.به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است

Amaclama نشانه گیری

Amaclamaq نشان کردن.هدف گرفتن

Amaclanmaq مورد هدف قرار گرفتن.نشان شدن

Amaclıq نشانه . هدف

Aman evi پناهگاه

Amana gəlmək تسلیم شدن

Amanlıq عافیت

Ambır انبر.گیره ی بزرگ آهنگری

Amma ولی.امّا

Amşan پوست برّه

Ana qurşaq خط استوا

Ana oxulu مهد کودک

Ana yasa قانون اساسی

Ana yayla فلات قاره

Ana yol آزاد راه. راه اصلی

Ana yurdu سرزمین مادری

Ana مادر. مام .ننه. زن سالخورده. ماده. اصلی. اساسی.بزرگ.چین اول یونجه

Anacıq نامادری

Anaqay مادر گونه

Anaqran کار پایان ناپذیر

Anamal سرمایه

Anamalçı سرمایه دار

Anan تیزهوش

Anat قابل فهم.فهمیدنی.نزدیک

Anbar محل نگهداری اجناس.

Ancaq بهرحال.در هرصورت. امّا. ولی.لیکن. به زور. به زحمت.محض.صرف.تنها

And bəlgə سوگند نامه

And içmək سوگند خوردن

And سوگند.قسم.خویشاوندان نزدیک

Anda vermək سوگند دادن

Andaç خاطره.هدیه ی گرفته شده. دفتر خاطراتی که تقویم نیز دارد

Andaman خواهش وتمنا

Andırılı تفهیم شده

Andırılmaq مورد یادآوری قرار گرفتن

Andırılmış تفهیم شده

Andırışmaq یاد آوردن

Anıq حاضر.آماده.فهم.ادراک.حافظه

Anıqlama آمادگی

Anıqlamaq آماده کردن

Anıqlanmaq آماده شدن

Anıqlıq آمادگی . بسیج

Anıqsal ادراکی

Anım ادراک . یادواره

Anımsamaq به خاطر آوردن . به یاد آوردن

Anış تفاهم . یادآوری

Anışmaq تفاهم پیدا کردن. با ایما و اشاره منظور همدیگر را فهمیدن

Anıtqan آماده کننده. همواره آماده

Anıtlaşmaq اثر تاریخی شدن.ماندگار شدن

Anıtsal تاریخی. قدیمی . عظیم

Anlaq فهم. شعور. درک

Anlam ad اسم معنی

Anlam فهم. احساس

Anlama فهم.درک

Anlamaq فهمیدن.درک کردن

Yüklə 9,67 Mb.

Dostları ilə paylaş:
1   2   3   4   5   6   7   8   9   ...   26




Verilənlər bazası müəlliflik hüququ ilə müdafiə olunur ©genderi.org 2024
rəhbərliyinə müraciət

    Ana səhifə