Türkce farsca söZLÜk a b c حروف الفبای یک زبان.الفبا A



Yüklə 9,67 Mb.
səhifə14/26
tarix02.10.2017
ölçüsü9,67 Mb.
#2992
1   ...   10   11   12   13   14   15   16   17   ...   26

Xamsıtmaq گول زدن

Xanım زن . بزرگزاده و نجیب . خاتون . عنوانی احترام آمیز که به اول و آخر نام زنان می افزایند. زوجه . به صورت خانم وارد زبان فارسی شده است.

Xarab خراب

Xarabalıq ویرانه

Xarakter کاراکتر . شخصیت

Xaral جوال . گونی . کیسه ی بزرگ

Xaranca ناتوان . نزار . ظربف

Xaric dəftəri دفتر ثبت نامه های صادره

Xarici bir tərəfli bucaq زوایای متقارن خارجی

Xarici çarpaz زوایای متقابل خارجی(متبادله)

Xarlamaq خال زدن . خال خال کردن . شکرک بستن . یخ زدن برف . فروریختن

Xarlanmaq شکرک بستن . اسفنجی شدن . رسیدن میوه . پختن میوه

Xartıldamaq صدای خارت خورت کردن . قرش و قروش کردن

Xasavan قهرمان تنومند . نام روستایی در نزدیکی خسرو شاه تبریز که به تحریف خاصبان نوشته می شود

Xatın بانوی عالی نسب . خانم . بانو . کدبانو . شکل تغییر یافته ی کلمه ی قادین می باشد. به صورت خاتون وارد زبان فارسی و عربی شده است.

Xay آرامش . سکون . رکود . بی دست و پا . خنگ

Xaya خایه . بیضه

Xayalamaq از خایه ی کسی یا حیوانی گرفتن

Xaylaq طایفه

Xesm خویش . خود

Xeylək خیلی . بسیار انبوه . گروه کثیری از مردم

Xəcir استر . چهارپا

Xəfə روپوش سرتاج سماور که از اتلاف گرمای آن جلوگیری می کنند و قوری را روی آن می گذارند . خفه شده . خاموش . صدا گرفته . هوای گرفته . جای مخفی . محل خلوت

Xəfiyəçi مأمور مخفی . کارآگاه

Xəfnək تنگی نفس

Xəlbir غربال . غربیل . آردبیز . پرویزن(قسمتی از سر

Xəlbirləmək غربال کردن . بیختن . جدا کردن ریز از درشت

Xəlbirlənmək غربال شدن

Xəlq artesti هنر پیشه ی مردمی (عنوان افتخاری در جمهوری آزربایجان)

Xəlqçi ملی گرا

Xəlqə پیشکش(قلماقلی)

Xəmrə خمیره . مایه ی خمیر . خمیرمایه

Xəncə شاخچه ی نازک که از درخت روید

Xəngər گاو نری که بیضه ی چپش را عقیم کرده باشند

Xərc اضافاتی به شکل لپه که در برنج و گندم یافت شود و آن را غربال کرده و بیرون می ریزند. هزینه . مصرف . در رفت

Xərcləmək هزینه کردن . مصرف کردن

Xərə گل شل و آبکی

Xərəçi خرک . چهارپایه ی بزرگی که تخته ی درازی بر روی آن نصب شده و کارگران ساختمانی هنگام کار کردن بر آن می ایستند

Xərəngə فریبکار . دغل . بی نظمی . شلوغ . سر و صدا

Xərəzən شلاقی که با آن گاو را زنند . چوبی که برای زدن گاومیش استفاده می شود

Xərgə خانه ی پارچه طوایف کوچ رو . به صورت خرگاه وارد زبان فارسی شده است

Xəstə xana بیمارستان

Xəstə بیمار . ناتوان . ضعیف . ناخوش

Xəşəl جوال . توبره . شکم گنده . شکم دار

Xəşəlik مزرعه ی اسپرس

Xəşəllənmək حظ کردن . کِیف کردن

Xəşəm نوعی ماهی سفید و خوراکی آبهای شیرین

Xəşəng داغ زخم . کچلی . زدگی . اثر صدمه دیدگی

Xəşil آهار . کراخمال . نوعی غذا مانند کاچی که از آرد ، روغن و دوشاب می پزند . نرم و خمیر مانند . زیور زنان

Xəşilləmək له کردن . به صورت خمیر درآوردن

Xəzəl برگهای ریخته شده در پاییز . برگ ریزی . برگ ریزان . پژمرده

Xıxlamaq به زانو نشاندن شتر . به زانو در آوردن

Xıxmaq به زانو در آمدن . به زانو نشستن(شتر و غیره) . تمرگیدن

Xıpıq آدم گِرد و قلنبه . خپل

Xıra خربزه ی نارس . کالک . کمبزه

Xırça کالک . خربزه ی کال

Xırçın بدخلق . عصبی . تند مزاج

Xırda خرد . کوچک . ریز . کوچولو . خرده . جزئی

Xırdaca کوچولو

Xırdalama تقسیم . توضیح

Xırdalamaq خرد کردن . کوچک کردن . با شرح و بسط و جزء جزء معنی کردن. شیرفهم کردن

Xırp یکباره . دفعتا

Xırpadan دفعتا . ناگهان . تماما

Xırpalamaq گلوی کسی را فشردن . لگدکوب کردن . خرد کردن . تحقیر کردن

Xırtdək حنجره . گلو . حلقوم . سیب آدم

Xırtdənək غضروف

Xırtış مزاحم

Xiyallanmaq به فکر فرو رفتن . به تخیل پرداختن

Xiyar میوه ای است سبز و دراز و درشت که آنرا خام میخورند و دارای ویتامینهای a.b.cو سلولز و بعضی املاح معدنی است. ارزش غذایی آن کم است ولی برای رفع یبوست و شستشوی کلیه ها سودمند است. یئرپنک و گول به سر نیز می گویند.

Xod شعله . تنوره . پررونق

Xodək شاگرد چوپان . طفل همراه پدر یا مادر در خانه ی نامادری یا ناپدری

Xodik غم . غصه . پریشانی . اندوه

Xodlamaq مشتعل کردن

Xor baxmaq خوار شمردن . بی اعتنایی کردن . قهر کردن . به دیده ی حقارت در کسی نگریستن

Xorlamaq رم کردن . رمیدن . پراکنده شدن . اجتناب کردن . خورخورکردن

Xornamaq خرخرکردن . خرناسه کشیدن

Xortlaq شبح

Xoruldamaq خرخر کردن . خروپف کردن . خرناسه کشیدن . به خواب عمیق فرو رفتن . غرولند کردن . غل و غل کردن

Xorultu خرخر . خروپف

Xorum یک وعده ی غذایی دام

Xoruz خروس . جنگی . ستیزه جو

Xosanlamaq نجوا کردن

Xosdəvəng پچ پچ . نجوا . درددل

Xosək آلونک . کلبه

Xoş beş احوالپرسی

Xoşca خوشایند

Xoşlama پسند

Xoşlamaq پسندیدن . دلپذیر بودن . خوش آمدن . دوست داشتن

Xoşlaşmaq وداع کردن

Xotay حریر و ابریشم . به صورت ختای وارد زبان فارسی شده است

Xotək گوساله ی گاو میش

Xotka خوتکاه . جرّه

Xoz قوز . گوژ . کوهان

Xozal سبوس . پوسته ی گندم

Xozan مزرعه ی بعد از درو

Xtir sormaq احوال پرسی کردن

Xurcun توشه دان . به صورت خورجین وارد زبان فارسی شده است

Xuylu عصبانی . لجوج

Xuyu tutmaq خشمگین شدن . لجاجت کردن . به سرش زدن

İb رسن . نخ

İbçin کامل . درست . تمام

İbrə عقربک . شال دستباف

İbrişim ابریشم

İç içə تو در تو . در اندرون یکدیگر

İç otaq اندرونی

İç saray اندرونی دربار

İç savaş جنگ داخلی

İç tun شلوار

İç üz باطن و ظاهر . اندرون و بیرون . رو و تو . ماهیّت

İç üzü درون و بیرون . ته و تو . حقیقت و واقعیت چیزی

İç داخل . درون . باطن . اندرون . امعاء و احشاء . مغز . هسته . داخلی . اندرونی

İçar باطنی . درون گرا

İçdən از ته دل . صمیمی

İçə baxış مرابقت

İçici شرابخوار . الکلی

İçim جرعه . به اندازه یک قلپ . یک قورت

İçin برای . به خاطر . صمیمی . قلب

İçində درداخل . در اندرون . در توی . در بین . در ظرف . در عرض مدت . در اثناء

İçindəkilər فهرست مندرجات

İçit نوشابه

İçkin ضمنی

İçləm محتوا . مأل

İçməli نوشیدنی . خوردنی

İçraq داخلی تر . درونی تر

İçrə داخل . داخلی . درون چیزی

İçrəsi داخل چیزی . طرف داخلی،میان و وسط چیزی

İçri داخل . داخلی . درون چیزی

İçrik محتوا

İçsəl درونی . داخلی

İçtən صمیمی . از صمیم قلب

İçtənlik صمیمیت

İdi qut صاحب سعادت

İdiş ظرفها

İdman ورزش

İdmançı ورزشکار

İka هنر

İkəm المثنی

İkən دراثنا بودن . در حال شدن

İki canlı حامله .

İki çin دو ردیفه . در دو جرگه

İki yaşamlı دو زیست

İki yüz دویست . دو صد

İki دو

İkicə فقط دو تا

İkicilik تثنیه

İkidə bir نصف . نیم

İkili دوگانه . عدد جفت . دوتایی . باهم

İkilik دوگانگی . ثنویت . دوئیت . تناقض . اختلاف . نمره دو(میخ)

İkinci دومی . دومین . ریاکار . جدا

İkindi بعد از ظهر . عصر

İkindili موقع عصر

İl aşırı یکسال در میان . هرسال

İl dönüm سالگرد

İl gör سالنما

İl uzunu در طول سال

İl سال . سنه . در قدیم به دست نیز گفته می شد

İlan çalmaq مار گزیدن

İlan hikayəsi داستان طولانی

İlan ili سال مار . یکی از سالهای تقویم ترکی پس از سال نهنگ و پیش از سال اسب

İlan mələyən گرمای شدید

İlan yolu راه مارپیچ . مارپیچ

İlan مار . خائن . مکار . آدم حیله گر و نیش زن

İlanğac دستنبو . شمامه

İlay برابر . حضور

İlbaramaq پخته و آبله شدن عضو از گرمی آب

İlbaratmaq پختن و آبله کردن عضوی از بدن بر اثر گرمی آب

İlbiz حلزون . مردم آزار . آب زیرکاه

İldam سریع . چابک

İldəlik سالنامه . وقایعنامه

Ildır مهیب . ترسناک . باشکوه . بی باک . درخشان . نورانی

Ildıraq ستاره ی سهیل . درخشنده . آذرخش

Ildıran درخشان . نورافشان . پرتو افکن . برّاق

Ildırım ötürən برقگیر

Ildırım آذرخش . رعدوبرق . می گفتند که آذرخش وقتی به زمین بزند الماس به قعر زمین فرو می رود ولی اگر آذرخش به باسمالیق بزند،الماس کمتر در زمین فرو می رود

Ildırıskı الکتریسیته(گویش خوی)

İlə با . همراه . از . و . به اتفاق کسی یا چیزی . بوسیله ی . بواسطه ی

İlən همراه(اکنون ایله استفاده می شود)

İlətgən رسانا . هادی

İlətişim ارتباطات

İlətmək فرستادن . رساندن

İlgə علاقه . رابطه

İlgəc گیره . سنجاق

İlgi duymaq علاقمند شدن

İlgi odağı مرکز علاقه

İlgi علاقه . رابطه

İlgiçi حرف ربط

İlgiləndiriş علاقمندی

İlgili علاقمند

İlginc جالب

İlğama تاخت و تاز . یورش

İlğamaq به تاخت حمله کردن

İlğar تاخت و تاز . غارت . شبیخون . یورش . حرکت سریع سپاهیان به سوی دشمن

İlğarlamaq تاخت و تاز کردن .شبیخون زدن . یورتمه رفتن اسب

Ilğım سراب

Ilğın سراب

Ilğıncar گیلاس تلخ . یابانی کراز و آجی کراز نیز گفته می شود

Ilxı گله ی اسب . گله ی اسب و شتر در صحرا . رمه ی اسب

Ilxıçı رمه دار اسبها . اسب چران

Ilıca حمام آبگرم طبیعی

İlik مخ . مغز استخوان . مغز حرام . سفید و لطیف . لطیف . به معنای حاکم نیز آمده است

İlikləmək به دست آوردن و دستگیر کردن

İlikləşmək با یکدیگر دست بازی کردن

İliklətmək دستگیر گردانیدن

Ilıq ولرم . نیم گرم . معتدل . عسلی(تخم مرغ) . نرم . ملایم . مهربان . در میان اویغورها ، قاراخانیان و سلجوقیان به معنای حاکم استفاده می شد.

İlim ilim بدون اثر

Ilımaq ولرم شدن

Ilıman معتدل

Ilımlı مبانه رو . معتدل

İlincək کسی که پشتکار فراوان دارد

İlincik نوترون

Ilındırmaq ولرم کردن

İlingə توپولوژی

Ilınmaq ولرم شدن . عسلی شدن تخم مرغ

İlinti مقصود . فرمول(ریاضی)

İlintiləmə فرمولبندی(ریاضی)

İlistir صافی مسی یا آلومینیومی

İlişdiricik دستگیره

İlişdirmək بندکردن . گیر دادن . متصل کردن . به هم پیوستن . الصاق کردن . چسباندن . گره انداختن . نواختن سیلی . کتک زدن . ضربه زدن

İlişən نشان . علامت

İlişi نمد

İlişib qalmaq گیر کردن و متوقف ماندن . گیر افتادن

İlişik گیر . بند . گره خوردگی . به هم پیچیدگی . درهم برهمی . اتصال . پیوند . پیوستگی . رابطه . بستگی . پاگیر . دست و پا گیر . مزاحم . مانع . مغشوش . پریشان

İlişkən چسبنده . چسبو . چسبناک . گیرکننده

İlişkin مرتبط

İlişkinlik ارتباط . عایدیّت

İlişmə اتصال . پیوند . اتصالات (در وسائط نقلیه ) . گره . پیچیدگی . مانع

İlişmək گیر افتادن . بند شدن . گیر کردن . متصل شدن . پیوند خوردن . چسبیدن . برخورد کردن با کسی یا چیزی . تماس حاصل کردن . پیچیدن . توهم رفتن . گره افتادن . گره خوردن(چیزی یا امری) . متلک گفتن . سربسر گذاشتن . درافتادن باکسی . گلوگیرکردن . علاقمند شدن . با اشتها غذا خوردن

İlitmə نوعی ماست بدون روغن

İlk axşam اول عصر . اول غروب

İlk bahar نوعی رقص آزربایجانی

İlk birim اتم

İlk çağ دوره ی اولیه

İlk oxul دبستان

İlk نخست . نخستین . اولین . آغاز . مقدمه . ضروری . مهم . اساسی

İlkə اساس . بنیاد

İlkəbəlgə اساسنامه

İlkəci بنیادگرا

İlkəcilik بنیادگرایی

İlkəl نخستین . اصلی

İlkəsəl بنیادی . اساسی

İlqar gətirmək روی آوردن . میل کردن . رغبت داشتن

İlqar عهد و پیمان . قول . چهار نعل تاختن اسب بی سوار . هجوم ناگهانی . هجوم سواران به خاک دشمن برای چپاول . به صورت ایلغار به همین معنی وارد فارسی شده است

Ilqım salqım قوس و قزح

İllik سالانه . سالیانه . یکساله . سالنامه . حلقه هایی که در برش عرضی تنه ی درخت مشاهده می شود .هر حلقه نشانه ی یکسال عمر درخت است

İlmə گره

İlməçər سوزن چنگال دار . دگمه زنی بر لباس . زیورهای نقره ای که زنان بر صورتشان زنند

İlməkçi فرشباف

İlməkləmək گره زدن . گره بستن

İlməklətmək گره زدانیدن

İlti نسبت بین زنان دو برادر . جاری

İlyaz سرتاسر بهار

İm سرخی طلوع یا غروب . شفق یل فلق

İmac خیال

İman vermək شک کردن

İmanmaq دوری کردن . شرم داشتن

İmarat مزرعه ی کشت نشده . مزرعه ی به آیش گذاشته شده . قارا چوپ نیز می گویند .(گویش اردبیل)

İmcə حرف

İmdi اکنون

İmdicə هم اکنون

İməci کمک . یاری همیاری در کار کشاورزی . خودیاری . کمک داوطلبانه . همیار

Imək رنج . مشقت . خزش بچه . بودن . هستن . وجود داشتن

İməkləmək چهار دست و پا رفتن . خزیدن

İməklətmək بچه را وادار کردن تا با چهار و دست و پا راه بخزد

İməl زین اسب

İmgə خیال

İmgələmə تخیّل

İmgələmək در خیال آوردن

İmgəsəl خیالی

Imqa تحصیلدار . حسابدار . خزانه دار

İmləmək نشان دادن

İmrağ مطلوب . مرغوب . محبوب

İmrə سرور . بیگلر بیگی . امیرالامرا. عاشق . درویش . دوست

İmrənc عزیز . محبوب . دوست داشتنی

İmrənmək هوس کردن . میل کردن . پسندیدن

İmrik تکه ی درشت ، قطعه ی بزرگتر قطعات خرد شده

İmrikləmək نیمه خرد کردن . کاملا آرد نکردن

İmsik حساس نسبت به بو . تیز شامه

İmsiləmək بو کشیدن . بو کردن . استشمام کردن

İn کنام . لانه . غار

İnam باور . اعتقاد . ایمان . اخلاص . اطمینان . اختیار

İnan شتر ماده

İnanc باور . عقیده

İnanca ضمانت

İnandırmaq باورانیدن . معتقد ساختن . قانع کردن . مطمئن کردن . خاطر جمع کردن

İnanıqlı اقناع کننده . قابل قبول

İnanılacaq قابل باور . قابل اعتماد

İnanış باور . ایمان . عقیده

İnanmaq باور کردن . اعتقاد یافتن . ایمان آوردن . یقین کردن . حقیقت پنداشتن . صحیص دانستن . اعتماد کردن . امیدوارشدن . خصی شدن . اخته شدن

İnavlı سوراخ و یا گودالی که برای شکار کنده باشند

İncə sənət هنرهای زیبا . صنایع مستظرفه

İncə ظریف . باریک . خفیف . دقیق . موشکاف . ضعیف . زیبا . قلمی . نرم . ملایم

İncələmək نازک شدن . باریک شدن . ظریف شدن . ضعیف شدن . لاغر شدن . تحلیل رفتن

İncəlik ظرافت . لطافت . باریکی . نازکی . زیبایی . ملایت . مهربانی . ریزه کاری . ویژگی

İncəvara خوشبختانه . چه بهتر که

İnci tay دُرسا . همچون مروارید

İnci درّ . گوهر . گهر . مروارید . دردانه . لولو . گرانبها . پر ارزش

İncidiş رنجش

İncik استخوان نازک ساق پا که به فارسی شتالنگ می گویند. بند قلم اسب . آزرده خاطر . کوفته شده . ضرب دیده . رنجیده . دلخور

İncilmək ظریف شدن

İncimə دلگیری . رنجش . درد

İncimək دلگیر شدن . رنجیدن . آزردن . عذاب دیدن . آزار دیدن . دلخور شدن . اذیت شدن . برخوردن

İncimiş رنجیده . آزارمند

İncitmək رنجاندن . آزردن . رنج دادن . عذاب دادن . آزار دادن . درد آوردن . دلخور کردن . معذّب کردن . ناراحت کردن

İnco مروارید

İnçal مربای توت

İndama دعوت . فراخوانی

İndamaq دعوت کردن . به خانه طلبیدن

İndanmaq دعوت شدن

İndatmaq دعوت گردانیدن

İndi اکنون . حالا . الان

İndicə هم اکنون

İndiki کنونی . حاضر . امروزی

İndilik زمان حال . فعلیت . فعلا . عجالتا . در حال حاضر

İndinin indisində در شرایط فعلی . در حال حاضر

İndirgəmə ارجاع

İndirgəmək ارجاع دادن

İndiyəcən تاکنون

İndiyədək تاکنون . تا به حال

İngiltərə انگلیس

Inıqma انس . الفت

Inıqmaq مأنوس شدن

İnişil پیارسال . دو سال قبل

İnk گونه . صورت

İnqaq زنخدان

İnqan شتر

İnlək زاری . مویه . ناله

İnləmə زاری . مویه

İnləmək زاری کردن . ناله کردن

İnləşmək دسته جمعی ناله و زاری کردن

İp ağacı دستگاه بافندگی

İp طناب . ریسمان . رسن . مجموعه ی تاختاها در یک مزرعه

İpar مشک و عنبر و هر چیز خوشبو

İpçi نخ فروش . نخ تاب

İpçin کنارهم . محکم

İpə yatmaz سرکش

İpək burmaq ابریشم تابیدن

İpək yolu جاده ی ابریشم

İpək ابریشم . ابریشمی

İpəkləmə ابریشم ریسی

İpəkləmək ابریشم ریسیدن

İpi çürük غیرقابل اعتماد

İpkin نخ سیاه

İpləmə زنجیری . دیوانه

İprimiş فرسوده

İr زین

İraq candan دور از جان

İraq görər دوربین . تلسکوپ

İraq olsun دورباد. خدا آن روز را نیاورد

İraq دور

İraqlıq دوری . هجران

İran ایران

İrçi زین ساز . مرز میان مزارع

İrdam آداب سوارکاری

İrəli نزدیک . پیش . پیشاپیش . جلو . قبل . مقدم

İrəlilik پیشاهنگی . پیشروی

İrəmə تپه . وصول . نیل

İrgənti چندش . اشمئزاز

İri görər ماکروسکوپ

İri بزرگ . درشت . گنده . زمخت . عظیم . حجیم . کلان . بسیار

İrilətmək بزرگ گردانیدن . حجیم گردانیدن

İrilik بزرگی . گندگی . درشتی

İrim arası راه میان باغچه ها

İrin su گنداب

İrin yığıntısı دمل . آبسه

İrin چرکی که از زخم بیرون می آید. عفونت . خونابه . چرک و خون دمل

İrincik چرک . چرکین . عفونی

İring چرک . ریم

İrinqan خون به دل . خون به جگر

İrinlədici عفونت زا . چرک زا

İrinləmək عفونت کردن . چرک کردن

İrinlənmək چرکی شدن . عفونی شدن

İrinlətmək باعث عفونت و چرک شدن

İrinlilik تورم چرکین

İrinsəl عفونی

İrinti دانه های بزرگ که داخل الک باقی می مانند.

Irmacıq رود کوچک

Irmaq رودخانه

İrpələmə درو شدن

İrpəmə دروگری

İrpəmək درو کردن

İrpətmək درو گردانیدن . دستور به درو دادن

İs صاحب . دارنده . حس . ذکاء . ساکن

Yüklə 9,67 Mb.

Dostları ilə paylaş:
1   ...   10   11   12   13   14   15   16   17   ...   26




Verilənlər bazası müəlliflik hüququ ilə müdafiə olunur ©genderi.org 2024
rəhbərliyinə müraciət

    Ana səhifə