Türkce farsca söZLÜk a b c حروف الفبای یک زبان.الفبا A


Qırcımaq جمع کردن Qırcışmaq



Yüklə 9,67 Mb.
səhifə17/26
tarix02.10.2017
ölçüsü9,67 Mb.
#2992
1   ...   13   14   15   16   17   18   19   20   ...   26

Qırcımaq جمع کردن

Qırcışmaq ازدحام کردن . با ازدحام حمله کردن

Qırçamaq به کنار هدف خوردن

Qırçı آسفالت کار . قیرمال . چوب مدرّج برای اندازه گیری شیر

Qırğım آسفالت

Qırx چهل . چله . عددی که کثرت را می رساند

Qırxım پشم چینی . پشم زنی . موزنی . فصل پشم زنی . پشم چیده شده . مقدار پشمی که در یک نوبت چیده شود

Qırxmaq تراشیدن(مو) . اصلاح کردن (موی سر و صورت) . پشم چیدن . موچیدن . ستردن

Qırpılış جدایی . انفکاک . خراش

Qırpım لحظه . آن

Qırpmaq مژه به هم زدن . پلکها را تند تند بستن و باز کردن . چشمک زدن . کندن . قطع کردن . چیدن

Qırtlaq حلقوم . حلق . گلو . قصبه الریه . خیرتدک نیز می گویند

Qırtmaq کندن . جدا کردن یک قطعه . قطع کردن . بریدن . نیشگون گرفتن

Qışıq کج . ناراست

Qışqırıq فریاد . غریو . الم شنگه . به صورت قشقرق ، قشقره و غشقرق وارد زبان فارسی شده است

Qışqırma فریاد کشی . نعره زنی

Qışqırmaq فریاد کشیدن . جیغ کشیدن . هیاهو بپا کردن

Qışqırtı داد و فریاد

Qışla پادگان . خانه های کارگری . به صورت القشله وارد زبان عربی شده است

Qışlaq زمستانگاه . به صورت قشلاق وارد زبان فارسی شده است

Qışlamaq زمستان را بسر بردن . در قشلاق بودن

Qışsal زمستانی

Qıtlıq کمبود . کمیابی (خواربار)

Qıtmır خسیس

Qıv دارایی . ثروت

Qıvraq چابک . چست . چالاک . سرحال . بانشاط . تنگ . چسبیده . سبک(لباس) . به صورت قبراق وارد زبان فارسی شده است

Qıvramaq جمع و جور کردن . توده کردن . کپه کردن . گردآوردن . به صورت چابک رفتار کردن

Qıvranış پیچش

Qıvranmaq پیچیدن . تاخوردن . لوله شدن

Qıvrantı بی قراری

Qıvrıq مجعد . تابیده شده . بافته شده(گیسو)

Qıvrılma پیچش . تاب . پیچ و تاب(موج)

Qıyı گوشه ی چشم . کنار . کنار جاده . سوزن . کرانه . ساحل

Qıyım ظریف

Qıyınlıq تراژدی

Qıyınmaq سرخورده و تحقیر شدن

Qıyqı ستم . ظلم

Qıyqın ستم دیده

Qıymaq از دل آمدن . مضایقه نکردن . راضی شدن . رضایت داشتن . رضا بودن . دریغ نکردن . روا داشتن . تنگ کردن . باریک کردن . به هم زدن (پلک) . نیم بسته کردن . ریز ریز کردن . رحم کردن

Qoca پیر . بزرگ . شوهر . زوج . مرد . فرتوت . کهنه . قدیمی

Qoç ماه مارس . حمل . گوسفند بالغ و شاخدار . دلاور . جوانمرد . به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است

Qoçaq قهرمان . نیرومند . بی باک . به صورت قچّاق وارد زبان فارسی شده است

Qoçaş رهبر . پیشرو . کسی که در جنگها ارّابه ها را می راند

Qoduq کرّه خر . بی ادب

Qoxu بو . رایحه . گند . تعفن

Qoxumaq بو دادن . گندیدن . متعفن شدن

Qol çəkmək امضا کردن

Qol امضا . بازو .

Qolac بازه . کشش کمان بزور و قوت . به صورت قلاج وارد زبان فارسی شده است

Qolay آسان . سهل . سهل الوصول . ساده . در دسترس . مناسب . موافق . مساعد . به درد نخور . نامرغوب . در آزربایجان به معنای به درد نخور و در ترکیه به معنای مناسب کاربرد دارد.

Qolaylaşdırıcı کاتالیزور

Qolaylaşdırma کاتالیز

Qolbaq دستبند . النگو . بازوبند

Qoldamaq دستگیر کردن

Qoldaş همرزم . دوست . همکار

Qolma خواهش . احضار

Qolmaq خواستن

Qoltuq بغل . زیر بغل

Qoma کلبه . سرپناه . جای امن . چادری که از چوب بلوط ساخته می شود . به صورت کومه وارد زبان فارسی شده است

Qoman غیور . کسی که به دشمن امان نمی دهد

Qomarmaq احاطه کردن

Qonac آشیانه

Qonaqcıl مهمان نواز

Qonam مقام . منصب . زخمی که از بدن اسبان درآید و بر دو نوع ساریجا و قارجا است

Qonça قونچوی در زبان چینی به معنای دختر خان است . ارمغان . هدیه . گل . به صورت غنچه وارد زبان فارسی شده است

Qondaq پارچه ای که دست و پای کودک نوزاد را در آن می پیچند و با نوار مانندی آن را می بندند تا دست و پای کودک بی حرکت بماند . قسمت چوبی ته تفنگ . به صورت قنداق وارد زبان فارسی شده است

Qondarma جعل . جعلی . ساختگی و قلابی . وصله و پینه

Qonqarma ریشه کنی

Qonqarmaq از جا کندن

Qonma فرود . نزول

Qonmaq نشستن پرنده روی زمین یا بلندی . فرود آمدن . نازل شدن . منزل کردن در سفر . رحل اقامت افکندن

Qonşuluq همسایگی . مجاورت

Qonu موضوع

Qonuqluq مسافرت

Qonuş محل فرود . جای گود . بحث . گفتگو . منزل . قرارگاه . حساب مقارنه ی ماه و پروین

Qonuşqaç تلفن

Qonuşqan خوش صحبت . زود جوش

Qonuşmaq سخن گفتن . گفنگو کردن . نزدیک شدن . انس گرفتن

Qoparaq سریع . فوری . باشتاب

Qoparış انفکاک . جدایی

Qopartmaq کَندن . جدا کردن . قطع کردن . به زور و حیله گرفتن . کش رفتن . گوش بریدن . به راه انداختن . برپا کردن

Qopçalamaq قفل کردن

Qopmaq برپا شدن . جدا شدن . قطع شدن . گسستن . گسیختن . بلند شدن . اوج گرفتن (توفان و صدا و غیره) . ظهور کردن . به میدان آمدن . پیدایش یافتن

Qopuq کنده شده . جدا شده . تکه ی جدا شده

Qopuz آلتی موسیقی از ذوات التوار و آن سازی است مرکّب از یک قطعه ی چوب مجوف بر شکل عودی کوچک ، دارای پنج وتر . در قرون وسطی در آزربایجان رواج داشته و در کتاب «دده قورقود» نام آن آمده است

Qor سلاح . اخگر . سلاح

Qora انگور نارس . به صورت غوره وارد زبان فارسی شده است

Qorğan حصار . حصن

Qorxacaq ترسو . ترسناک

Qorxana اسلحه خانه . زرادخانه . به صورت قورخانه در زبان فارسی رایج است

Qorxmaq ترسیدن . هراسیدن . بیم داشتن . پروا داشتن

Qorxunc ترسناک . مخوف . بیم آور . خطرناک . ترس . واهمه

Qorxutmaq ترساندن . تهدید کردن . به هراس انداختن . بیم دادن

Qorqu ترس . باک

Qorqut مهیب . باشکوه

Qorlamaq جرقه زدن . روی سرپوش دیگ آتشپاره ریختن . با آتشپاره پوشاندن

Qormut مخلوطی از کاه و جو و یونجه که به اسب دهند . به صورت قرموت وارد زبان فارسی شده است

Qoruc دفاع

Qorumaq دفاع کردن . نگهداری کردن . حراست کردن . حمایت کردن

Qoruman نگهبان

Qorunaq جان پناه . مأمن

Qoruncaq محافظت

Qoruncalıq وثیقه

Qorunmaq محافظت شدن . حراست شدن . مراقبت شدن . خود را محافظت کردن . از خود مراقبت کردن

Qoruntu محافظت . نگهبانی

Qorunu احتیاط

Qoş خانه . منزل . جفت . زوج . دو پیاله که ساقی پی در پی بدهد . جفت گاو .

Qoşa çay دو رودان . نام شهری در آزربایجان که به تحریف میاندواب می نویسند

Qoşa دو . باهم . جفت . موازی . پیوسته . معبری که آب در آن جاری می شود و آب را به کرت می رساند

Qoşalamaq جفت کردن .

Qoşantı مقاله

Qoşar فرمانده . تلاشگر . شاعر

Qoşarca شاعرانه

Qoşarımtıl شاعرانه

Qoşqun پاردم . رانکی . به صورت قشقون وارد زبان فارسی شده است

Qoşucu اتصال دهنده . پیوند دهنده . دستگاه اتصال دهنده ی دو واگن به همدیگر

Qoşuq متصل . چسبیده . شعر

Qoşullu مشروطه . مشروط

Qoşun مجموعه ی سپاهیان . ارتش . کثرت . عده ی زیاد . اهالی . مردم . به صورت قشون وارد زبان فارسی شده است

Qoşut دوگانه . موازی

Qoşutluq موازات

Qotaz منگوله . آویز . شرابه

Qovalamaq راندن . دنبال کردن . تعقیب کردن . فرار دادن . دواندن . اخراج کردن . جواب کردن

Qovan کندوی زنبور عسل . ظرف باروت . آچار آلن . تعقیب کننده

Qovlama طرد . غیبت . تعقیب

Qovlamaq راندن . فرار دادن . طرد کردن . تاراندن . دنبال کردن . تعقیب . دواندن . شایعه پراکندن . غیبت کردن

Qovluq بادکنک . پوشه . کلاسور . جعبه ی خیاطی . چنته . کیف . جزوه دان . به صورت قاولوغ وارد زبان فارسی شده است

Qovm نفر

Qovmaq راندن . تعقیب کردن . بیرون کردن . اخراج کردن . جواب کردن . از پیش خود راندن . تاراندن

Qovra سوهان . محل نگهداری موقت بره ها و بزغاله های تازه متولد شده تا ده روز

Qovşaq محل تلاقی . تقاطع . چهارراه . پیوندگاه . به صورت القاووش به معنای بند زندان وارد عربی شده است

Qovşaqlamaq به هم پیوستن . به همدیگر متصل کردن

Qovşamaq پرداخت کردن . صیقل دادن

Qovucu دفع کننده . طرد کننده . دافعه . رانش(نیرو)

Qovuq مثانه . بادکنک(ماهی) . خیک . کیسه ی جنین . حباب

Qovurqa گندم (یا سایر حبوبات) بود داده و برشته . برشته . بو داده .

Qovuşan متصل . به هم پیوسته . به هم نزدیک شده . محل اتصال . زود انس گیرنده

Qovuşmaq به هم رسیدن . چسبیدن . وصل شدن . به هم رسیدن . یکی شدن . متحد شدن . پیوستن . جوش خوردن . ادغام شدن . واصل شدن . مسابقه دو دادن . مسابقه اسب دوانی دادن

Qovuşuq جوش خورده . به هم پیوسته . متصل

Qovzama اعتلاء

Qovzamaq بلند کردن . بالا بردن

Qoyaq وادی . محل گود میان دو کوه

Qoyar محل پیوستن دو آب روان

Qoyaş خورشید

Qoymaq گذاشتن . اجازه دادن . فدا کردن

Qoynu بغل . قسمت بالای لباس

Qoyu تند(رنگ) . افراطی . حداکثر

Qoyuluş سرمایه گذاری . طرز طرح پیشنهاد . گزاره

Qu پرنده ای است زیبا با گردن دراز و پاهای پرده دار ، در آب به خوبی شنا می کند ، پرهایش نرم و لطیف و به رنگ سفید یا سیاه ، گوشتش چرب و چغل است و چندان مطبوع نیست . به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است

Qucaq آغوش . بغل . بر . به اندازه یک بغل

Qucaqlamaq بغل کردن

Quçuq توله سگ

Qudurmaq هار شدن . خشمگین شدن . حرکات دیوانه وار کردن . تحریک شدن . شرور شدن

Quduzluq دیوانگی . گمراهی

Qul دیو . بزرگ جثه و بد هیکل . به صورت غول وارد زبان فارسی شده است . .غلام . بنده

Qulaq گوش . لاله ی گوش . گوشه

Qulçu برده دار

Quldur مرد قوی و زورگو . به صورت قلدر وارد زبان فارسی شده است

Qullab کجک . چنگک . ویرگول . به صورت قلاب وارد زبان فارسی شده است

Qullanım کاربرد . کارایی . مصرف

Qullanış بهره برداری . کاربرد

Qullaşmaq مثل برده شدن

Qulluq خدمت . حضور . پذیرایی . پیشگاه . امر . فرمایش . بردگی . غلامی . کارمزد . دستمزد . به صورت قلّق وارد زبان فارسی شده است

Qulluqçu خدمتکار . مستخدم . به صورت قلقچی وارد زبان فارسی شده است

Qulman غلام . نوکر

Qulunba برجسته . برآمده . درشت . خشن . سخن مغلق و نامستعمل . به صورت قلنبه و غلنبه وارد زبان فارسی شده است

Qum ریگ . شن . ماسه

Qumsal ماسه زار . خاک کشتزار

Quppa تلّ . انباشته ای از یک چیز . به صورت قُبّه وارد زبان فارسی شده است

Quraq خشک . بی باران . بی رطوبت . وصله

Qural dişi بیرون از قاعده

Qural قاعده . قانون .

Quralamaq احاطه کردن . محاصره کردن . دور کردن . گرد گرفتن

Quralcıq فرمول

Quram نظریه . مرتبه . طبقه . تئوری

Quramlamaq به صورت تئوری در آوردن

Quramsal نظری

Quran معمار . نصب کننده . تأ سیس کننده . آفریننده . ایجادگر . مونتاژکار

Qurban کماندان . ترکش . به صورت قربان به همین معنا وارد زبان فارسی شده است

Qurcalamaq ور رفتن . کنکاش کردن . انگولک کردن

Qurdaq کرم خاکی

Qurma احداث . ایجاد . شکل . فنردار . کوکی . تزئین شده . آراسته

Qurmaq آفریدن . ساختن . برپا کردن .

Qursaq شیردان . قسمت چهارم معده ی نشخوار کنندگان . معده . شکنبه

Qursaqcıq روده ی کوچک

Qurşaq کمر . کمربند . شال کمر . خط استوا منطقه . ناحیه

Qurşalaq محاصره

Qurşatma تحریک

Qurşatmaq تحریک گردانیدن

Qurşuncu گلوله ساز

Qurtaq مونتاژ

Qurtarım رهایی . اتمام

Qurtarış رهایی . نجات . رستگاری

Qurtarmaq تمام کردن

Qurtdalamaq دستکاری کردن

Qurtluq گرگ صفتی . خونخواری

Qurtulmaq نجات یافتن . رها شدن . فارغ شدن(زن باردار)

Qurtuluş آزادی . رهایی

Qurtum جرعه

Quru yemiş خشکبار

Quru خشک (در مقابل تر و مرطوب و آبدار) . یابس . دیم . آدم خشک و نچسب . گیاه پژمرده . محض . خالی . بی پایه . لاغر و نحیف . زمین . خشکی(در مقابل دریا) . مَرغزار . بیشه

Qurucu بنیانگذار . سازنده . آفریننده . ایجاد کننده

Qurud کشک

Qurul هیئت . گروه

Qurulanmaq خود را خشک کردن

Qurulma برپایی . برقراری

Quruluq خشکی . زمین . منطقه ی خشکی . لاغری

Quruluş بنا . ترکیب . تشکیلات . بنیاد . نهاد . فرمول در شیمی

Qurumlamaq دوده ای کردن . سازمان دادن

Qurumsal سازمانی

Quruntu بنیان . ساختمان

Qurutac خشک کن

Qurutmaq خشک کردن

Quruyuş ایجاد . تشکیل

Qusmaq استفراغ کردن . برگرداندن . بالا آوردن

Quş پرنده . مرغ . باز . پرنده ی شکاری . به همین صورت و به معنای پرنده ی شکاری وارد زبان فارسی شده است

Quşam کمربند

Quşama احاطه . محاصره

Quşamaq احاطه کردن

Quşatmaq محاصره کردن . در میان گرفتن . احاطه کردن

Quşqu تردید . شک

Qutanmaq خوشبخت شدن . کامروا شدن

Qutlamaq تبریک گفتن

Qutlu مبارک . خوش یمن . شگوندار

Qutman پشته ی علف ، کاه که به صورت مخروطی روی هم انباشته می شود

Qutsal مقدس

Qutsama تقدیس

Qutsamaq تقدیس کردن

Qutsuz نامبارک . بدیمن . بدقدم . تیره بخت

Quvas خیارشور

Quylamaq چاه کندن . دفن کردن . چال کردن . زیرخاک کردن . پوشاندن

Quylamaq دفن کردن . زیرخاک کردن . پوشاندن .مخفی کردن . فروکردن

Quymaq کاچی . حلیم . نان روغنی

Quyruq دم . دنبه . دنباله رو . صفت نوبت . زایده

Quyu چاه . چاله ای که برای نگه داری غلات در گذشته در زیر زمین خشک آماده می کردند

Quyuçu چاه کن

Madar چاره . امکان

Madırqa ابزاری فلزی برای شکستن سنگهای کوچک

Mağıl معقول...! . کاش . عجب

Mahana بهانه

Mahnı ترانه . نغمه . تصنیف . آواز

Maqtamaq تعریف و تحسین کردن

Mamırlanmaq خزه بستن

Man عیب . ننگ . عار . زشت

Manat منات . واحد پولی برابر با سه ریال و ده شاهی

Manay ساحه . قسمت . بخش

Manqut ابدی . جاویدان

Manramaq ناله و فغان حیوانات . نعره زدن . ندبه کردن . مویه کردن . زاری کردن

Mansır محاصره

Manşırlamaq تعقیب کردن . آشنا کردن . شناسایی کردن

Mantarlamaq فریب دادن

Mara کلید . نوعی کلید و قفل چوبی

Marafon ماراتون . استقامت

Maraq کشش . جاذبه . دلبستگی . رغبت . علاقه . ذوق . میل . هوس . اشتیاق . شور . کنجکاوی . قفل چوبی پشت در . کلون

Maraqlanmaq علاقمند شدن . راغب شدن . مایل شدن . مشتاق شدن . جلب شدن

Marıq کمین . کمینگاه

Marıqlanmaq به کمین افتادن . پاییده شدن

Marqa سنجاق سر

Masa میز . تریبون

Maşqa سنجاق سر

Mav رتیل

Maymaq احمق . بی خیال . گیج . منگ

Mazalaq (مازی+لاق) . فرفره ی چوبی که بر زمین می اندازند و می چرخانند . فرفره زمینی . به همین صورت و تلفظ وارد زبان فارسی شده است

Mazat ناز

Mazlamaq واکس زدن به کفش یا چرم

Mazol پینه . پینه بسته

Me علامت سؤال و استفهام در آخر افعال

Mələr گریان . نالان . چارپای خانگی

Məmə پستان . نوک پستان . پستانک . مادر

Məncil خودپسند

Məndil دستمال . دستمال جیبی . سفره . دستار . علفی که زیر کپه ی غلات درو شده می گذارند تا ازفساد آنها جلوگیری شود

Mənələ داس

Mənimsəmə اختلاس . سرقت اموال دولتی و عمومی . اسرافکاری

Mənlik شخصیت . مربوط به من . منش

Mərc شرط . مسابقه

Mərci pilov عدس پلو

Mərgən تفنگچی . شکارچی ماهر

Məskəmə روغن تازه

Miçətkən پشه بند

Miçin میمون

Mığ mığ پشه

Milaq انگوری که برای زمستان نگهداری می شود

Milləmək سیخ کردن . قایم نگه داشتن

Millətçi ملی گرا . ناسیونالیست

Millətçilik ملی گرایی . ناسیونالیسم

Min هزار . تعداد زیاد . بی شمار . بمب زمینی

Mindirmək سوارکردن . نشاندن

Minmək سوارشدن . نشستن

Minus منها . منفی . تفریق

Mırıq لب شکری . کسی که دندانهای پیشین او ریخته باشد

Mırt لاس . شوخی

Mısmaq قهرکردن . ورچیدن . کز کردن . کمین کردن

Mişarlamaq ارّه کردن

Mışıl mışıl حالت خواب آرام و راحت

Mışıl حالت کسی که در کمال راحتی خوابیده باشد . صدای نفس کشیدن آرام

Mızıqçı دغل

Moğul سفید . روشن

Mor بنفش . ارغوانی

Morarmaq بنفش شدن

Möv درخت انگور

Muğar انبار و انباری

Muxul مزاحم

Mul حرامزاده

Mumlamaq موم زدن . با موم بستن . ساکت کردن

Muni این را

Munq اندوه

Munqaymaq اندوهگین شدن

Muran رودخانه

Mutlu خوشبخت

Mutluluq خوشبختی

Muyan وسط . راست . خیر . نیکی

Muyda زن غیر عفیف

Müçük استخوان خاج

Mülçü چوب سُرمه کشی زنان . چوبی کوچک که بر سر آن پنبه پیچیده اند

Mürgü چرت . پینکی

Mürgüləmək چرت زدن . پینکی زدن

Mürgülü خمار . خواب آلود

N ن . یکی از حروف صامت زبان ترکی آزربایجانی است که جزء حروف طنین دار ، پیشین کامی و شبه صائت گروهبندی می شود

Nacaq تبر . ساطور و تبری که یک لبه اش به شکل تبر و برنده است و در سوی دیگر چکش قرار دارد . تبرزین(درویشان)

Naxır گله . رمه حیوانات چهارپا مانند گاو

Namaz عبادت . نیایش . با تلفظ ترکی وارد زبان روسی شده است

Nar انار

Nara کجا

Nardaşa مربا، آب یا رب انار،نارشاراب و نارروب نیز می گویند

Narıncıq ذرّه

Narınlıq نرمی . زیرکی . باریکی

Narlıq نارستان

Nayman نجیب زاده . خودساخته

Necə چگونه

Necəl چگونگی

Necəlik کیفیت . چگونگی . وصف

Neçə چند؟

Neçəlik کمیت . مقدار

Neçəm کوانتوم

Neçənci چندمی

Nehrə کوزه ی کره گیری . کوزه ای که در آن از ماست کره و دوغ می گیرند

Neşdo ناشتا

Nə inki علاوه بر

Nə isə بهر جهت . بجهتی . به چه سبب . در هر حال . خلاصه

Nə üçün برای چه؟

Nə zaman چه وقت؟کی؟

Nə چه؟چی؟

Nəcür چه جور . چه نوع

Nəcürlük چگونگی

Nəçi چکاره؟

Nədən علت . چرایی

Nədəncə وسیله

Nədənlik سببیت

Nədənsə از چه رو . چرا . به چه علت . به چه سبب . از چه بابت . از چه جهتی

Nədənsəl علّی . مربوط به علت

Nədənsəllik علّیت

Nələr چه چیزها . چه ها

Nəlik چگونگی . برای چه مصرفی

Nəmənə چه چیزی؟چی؟

Nəmlətmək مرطوب کردن

Nəmov رطوبت . نمور

Nənə مادر . مادر بزرگ . خطاب احترام آمیز به زن مسن

Nərildəmək نعره زدن . غریدن . ماق کشیدن(شتر و گاو)

Nərilti صدای نعره . غرّش

Nəsnəl مادّی

Nəsnəsəl مادّی

Nəyi چه چیزی را؟

Nifi سقف

Nığır چاق(گویش خیاو)

Nıqqır علامت . نشان

Nimçə سینی . دوری . دیس . بشقاب لب تخت

Nin لانه ی مرغ

Nırqız خسیس

Nisgil اندوه و غصه . حسرت . آرزو و آمال سرخورده

Nişan علامت . اثر . مدال . هدف . اشاره . دلالت . نامزدی

Niyə چرا؟ برای چی؟

Noğala نواله . خمیری که به شتر می دهند

Noxta افسار . دهنه . لگام

Noxud نخود

Nov ناو کانال . آبریز . ناودان

Nökər در اصل نوگر بوده است . مأمور گماشته . مردی که در خانه ای خدمت می کند یا کارهای شخصی کسی را انجام می دهد . خدمتکار . جاسوس . مزدور . سپاهی . به صورت نوکر وارد زبان فارسی شده است

Nümrə شماره . حیله . کلک

Nüvə هسته

O irəli این نزدیکی

O اوی . آها . آن . ضمیر سوم شخص . اشاره به دور . همچنین صفتی است قدیمی به معنای نیرومند

Oba اوبه . چادر . محل برافراشتن چادر کوچ نشینان . خانه . مسکن . آبادی . ده

Oban لوله ی آبرسان در چرخ آسیاب

Obaşdan سحر . نیمه شب . قبل از اذان صبح

Obaşdanlıq سحری . سپیده دم . پیش از طلوع آفتاب . غذای سحر

Obelə آنقدر . آن همه

Obiri آن دیگری . آن یکی . ثانوی

Ocağına düşmək التماس کردن . پناه جستن

Ocaq آتشدان . دودمان . دیگدان . کانون مرکز . سرچشمه . منبع . منزل . خانه . خانواده . نسل . خاندان . دوده . زیارتگاه . پیر . محل تبرّک . کوره . گودالی کوچک که برای کاشتن تخم کدو حفر کنند . ماه بر افروختن اجاق(ماه ژانویه) . در اصل اوداق بوده و به صورت اجاق به معنی آتشدان وارد زبان فارسی شده است

Yüklə 9,67 Mb.

Dostları ilə paylaş:
1   ...   13   14   15   16   17   18   19   20   ...   26




Verilənlər bazası müəlliflik hüququ ilə müdafiə olunur ©genderi.org 2024
rəhbərliyinə müraciət

    Ana səhifə