|
Türkce farsca söZLÜk a b c حروف الفبای یک زبان.الفبا AQırcımaq جمع کردن
Qırcışmaq
|
səhifə | 17/26 | tarix | 02.10.2017 | ölçüsü | 9,67 Mb. | | #2992 |
| Qırcımaq جمع کردن
Qırcışmaq ازدحام کردن . با ازدحام حمله کردن
Qırçamaq به کنار هدف خوردن
Qırçı آسفالت کار . قیرمال . چوب مدرّج برای اندازه گیری شیر
Qırğım آسفالت
Qırx چهل . چله . عددی که کثرت را می رساند
Qırxım پشم چینی . پشم زنی . موزنی . فصل پشم زنی . پشم چیده شده . مقدار پشمی که در یک نوبت چیده شود
Qırxmaq تراشیدن(مو) . اصلاح کردن (موی سر و صورت) . پشم چیدن . موچیدن . ستردن
Qırpılış جدایی . انفکاک . خراش
Qırpım لحظه . آن
Qırpmaq مژه به هم زدن . پلکها را تند تند بستن و باز کردن . چشمک زدن . کندن . قطع کردن . چیدن
Qırtlaq حلقوم . حلق . گلو . قصبه الریه . خیرتدک نیز می گویند
Qırtmaq کندن . جدا کردن یک قطعه . قطع کردن . بریدن . نیشگون گرفتن
Qışıq کج . ناراست
Qışqırıq فریاد . غریو . الم شنگه . به صورت قشقرق ، قشقره و غشقرق وارد زبان فارسی شده است
Qışqırma فریاد کشی . نعره زنی
Qışqırmaq فریاد کشیدن . جیغ کشیدن . هیاهو بپا کردن
Qışqırtı داد و فریاد
Qışla پادگان . خانه های کارگری . به صورت القشله وارد زبان عربی شده است
Qışlaq زمستانگاه . به صورت قشلاق وارد زبان فارسی شده است
Qışlamaq زمستان را بسر بردن . در قشلاق بودن
Qışsal زمستانی
Qıtlıq کمبود . کمیابی (خواربار)
Qıtmır خسیس
Qıv دارایی . ثروت
Qıvraq چابک . چست . چالاک . سرحال . بانشاط . تنگ . چسبیده . سبک(لباس) . به صورت قبراق وارد زبان فارسی شده است
Qıvramaq جمع و جور کردن . توده کردن . کپه کردن . گردآوردن . به صورت چابک رفتار کردن
Qıvranış پیچش
Qıvranmaq پیچیدن . تاخوردن . لوله شدن
Qıvrantı بی قراری
Qıvrıq مجعد . تابیده شده . بافته شده(گیسو)
Qıvrılma پیچش . تاب . پیچ و تاب(موج)
Qıyı گوشه ی چشم . کنار . کنار جاده . سوزن . کرانه . ساحل
Qıyım ظریف
Qıyınlıq تراژدی
Qıyınmaq سرخورده و تحقیر شدن
Qıyqı ستم . ظلم
Qıyqın ستم دیده
Qıymaq از دل آمدن . مضایقه نکردن . راضی شدن . رضایت داشتن . رضا بودن . دریغ نکردن . روا داشتن . تنگ کردن . باریک کردن . به هم زدن (پلک) . نیم بسته کردن . ریز ریز کردن . رحم کردن
Qoca پیر . بزرگ . شوهر . زوج . مرد . فرتوت . کهنه . قدیمی
Qoç ماه مارس . حمل . گوسفند بالغ و شاخدار . دلاور . جوانمرد . به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است
Qoçaq قهرمان . نیرومند . بی باک . به صورت قچّاق وارد زبان فارسی شده است
Qoçaş رهبر . پیشرو . کسی که در جنگها ارّابه ها را می راند
Qoduq کرّه خر . بی ادب
Qoxu بو . رایحه . گند . تعفن
Qoxumaq بو دادن . گندیدن . متعفن شدن
Qol çəkmək امضا کردن
Qol امضا . بازو .
Qolac بازه . کشش کمان بزور و قوت . به صورت قلاج وارد زبان فارسی شده است
Qolay آسان . سهل . سهل الوصول . ساده . در دسترس . مناسب . موافق . مساعد . به درد نخور . نامرغوب . در آزربایجان به معنای به درد نخور و در ترکیه به معنای مناسب کاربرد دارد.
Qolaylaşdırıcı کاتالیزور
Qolaylaşdırma کاتالیز
Qolbaq دستبند . النگو . بازوبند
Qoldamaq دستگیر کردن
Qoldaş همرزم . دوست . همکار
Qolma خواهش . احضار
Qolmaq خواستن
Qoltuq بغل . زیر بغل
Qoma کلبه . سرپناه . جای امن . چادری که از چوب بلوط ساخته می شود . به صورت کومه وارد زبان فارسی شده است
Qoman غیور . کسی که به دشمن امان نمی دهد
Qomarmaq احاطه کردن
Qonac آشیانه
Qonaqcıl مهمان نواز
Qonam مقام . منصب . زخمی که از بدن اسبان درآید و بر دو نوع ساریجا و قارجا است
Qonça قونچوی در زبان چینی به معنای دختر خان است . ارمغان . هدیه . گل . به صورت غنچه وارد زبان فارسی شده است
Qondaq پارچه ای که دست و پای کودک نوزاد را در آن می پیچند و با نوار مانندی آن را می بندند تا دست و پای کودک بی حرکت بماند . قسمت چوبی ته تفنگ . به صورت قنداق وارد زبان فارسی شده است
Qondarma جعل . جعلی . ساختگی و قلابی . وصله و پینه
Qonqarma ریشه کنی
Qonqarmaq از جا کندن
Qonma فرود . نزول
Qonmaq نشستن پرنده روی زمین یا بلندی . فرود آمدن . نازل شدن . منزل کردن در سفر . رحل اقامت افکندن
Qonşuluq همسایگی . مجاورت
Qonu موضوع
Qonuqluq مسافرت
Qonuş محل فرود . جای گود . بحث . گفتگو . منزل . قرارگاه . حساب مقارنه ی ماه و پروین
Qonuşqaç تلفن
Qonuşqan خوش صحبت . زود جوش
Qonuşmaq سخن گفتن . گفنگو کردن . نزدیک شدن . انس گرفتن
Qoparaq سریع . فوری . باشتاب
Qoparış انفکاک . جدایی
Qopartmaq کَندن . جدا کردن . قطع کردن . به زور و حیله گرفتن . کش رفتن . گوش بریدن . به راه انداختن . برپا کردن
Qopçalamaq قفل کردن
Qopmaq برپا شدن . جدا شدن . قطع شدن . گسستن . گسیختن . بلند شدن . اوج گرفتن (توفان و صدا و غیره) . ظهور کردن . به میدان آمدن . پیدایش یافتن
Qopuq کنده شده . جدا شده . تکه ی جدا شده
Qopuz آلتی موسیقی از ذوات التوار و آن سازی است مرکّب از یک قطعه ی چوب مجوف بر شکل عودی کوچک ، دارای پنج وتر . در قرون وسطی در آزربایجان رواج داشته و در کتاب «دده قورقود» نام آن آمده است
Qor سلاح . اخگر . سلاح
Qora انگور نارس . به صورت غوره وارد زبان فارسی شده است
Qorğan حصار . حصن
Qorxacaq ترسو . ترسناک
Qorxana اسلحه خانه . زرادخانه . به صورت قورخانه در زبان فارسی رایج است
Qorxmaq ترسیدن . هراسیدن . بیم داشتن . پروا داشتن
Qorxunc ترسناک . مخوف . بیم آور . خطرناک . ترس . واهمه
Qorxutmaq ترساندن . تهدید کردن . به هراس انداختن . بیم دادن
Qorqu ترس . باک
Qorqut مهیب . باشکوه
Qorlamaq جرقه زدن . روی سرپوش دیگ آتشپاره ریختن . با آتشپاره پوشاندن
Qormut مخلوطی از کاه و جو و یونجه که به اسب دهند . به صورت قرموت وارد زبان فارسی شده است
Qoruc دفاع
Qorumaq دفاع کردن . نگهداری کردن . حراست کردن . حمایت کردن
Qoruman نگهبان
Qorunaq جان پناه . مأمن
Qoruncaq محافظت
Qoruncalıq وثیقه
Qorunmaq محافظت شدن . حراست شدن . مراقبت شدن . خود را محافظت کردن . از خود مراقبت کردن
Qoruntu محافظت . نگهبانی
Qorunu احتیاط
Qoş خانه . منزل . جفت . زوج . دو پیاله که ساقی پی در پی بدهد . جفت گاو .
Qoşa çay دو رودان . نام شهری در آزربایجان که به تحریف میاندواب می نویسند
Qoşa دو . باهم . جفت . موازی . پیوسته . معبری که آب در آن جاری می شود و آب را به کرت می رساند
Qoşalamaq جفت کردن .
Qoşantı مقاله
Qoşar فرمانده . تلاشگر . شاعر
Qoşarca شاعرانه
Qoşarımtıl شاعرانه
Qoşqun پاردم . رانکی . به صورت قشقون وارد زبان فارسی شده است
Qoşucu اتصال دهنده . پیوند دهنده . دستگاه اتصال دهنده ی دو واگن به همدیگر
Qoşuq متصل . چسبیده . شعر
Qoşullu مشروطه . مشروط
Qoşun مجموعه ی سپاهیان . ارتش . کثرت . عده ی زیاد . اهالی . مردم . به صورت قشون وارد زبان فارسی شده است
Qoşut دوگانه . موازی
Qoşutluq موازات
Qotaz منگوله . آویز . شرابه
Qovalamaq راندن . دنبال کردن . تعقیب کردن . فرار دادن . دواندن . اخراج کردن . جواب کردن
Qovan کندوی زنبور عسل . ظرف باروت . آچار آلن . تعقیب کننده
Qovlama طرد . غیبت . تعقیب
Qovlamaq راندن . فرار دادن . طرد کردن . تاراندن . دنبال کردن . تعقیب . دواندن . شایعه پراکندن . غیبت کردن
Qovluq بادکنک . پوشه . کلاسور . جعبه ی خیاطی . چنته . کیف . جزوه دان . به صورت قاولوغ وارد زبان فارسی شده است
Qovm نفر
Qovmaq راندن . تعقیب کردن . بیرون کردن . اخراج کردن . جواب کردن . از پیش خود راندن . تاراندن
Qovra سوهان . محل نگهداری موقت بره ها و بزغاله های تازه متولد شده تا ده روز
Qovşaq محل تلاقی . تقاطع . چهارراه . پیوندگاه . به صورت القاووش به معنای بند زندان وارد عربی شده است
Qovşaqlamaq به هم پیوستن . به همدیگر متصل کردن
Qovşamaq پرداخت کردن . صیقل دادن
Qovucu دفع کننده . طرد کننده . دافعه . رانش(نیرو)
Qovuq مثانه . بادکنک(ماهی) . خیک . کیسه ی جنین . حباب
Qovurqa گندم (یا سایر حبوبات) بود داده و برشته . برشته . بو داده .
Qovuşan متصل . به هم پیوسته . به هم نزدیک شده . محل اتصال . زود انس گیرنده
Qovuşmaq به هم رسیدن . چسبیدن . وصل شدن . به هم رسیدن . یکی شدن . متحد شدن . پیوستن . جوش خوردن . ادغام شدن . واصل شدن . مسابقه دو دادن . مسابقه اسب دوانی دادن
Qovuşuq جوش خورده . به هم پیوسته . متصل
Qovzama اعتلاء
Qovzamaq بلند کردن . بالا بردن
Qoyaq وادی . محل گود میان دو کوه
Qoyar محل پیوستن دو آب روان
Qoyaş خورشید
Qoymaq گذاشتن . اجازه دادن . فدا کردن
Qoynu بغل . قسمت بالای لباس
Qoyu تند(رنگ) . افراطی . حداکثر
Qoyuluş سرمایه گذاری . طرز طرح پیشنهاد . گزاره
Qu پرنده ای است زیبا با گردن دراز و پاهای پرده دار ، در آب به خوبی شنا می کند ، پرهایش نرم و لطیف و به رنگ سفید یا سیاه ، گوشتش چرب و چغل است و چندان مطبوع نیست . به همین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است
Qucaq آغوش . بغل . بر . به اندازه یک بغل
Qucaqlamaq بغل کردن
Quçuq توله سگ
Qudurmaq هار شدن . خشمگین شدن . حرکات دیوانه وار کردن . تحریک شدن . شرور شدن
Quduzluq دیوانگی . گمراهی
Qul دیو . بزرگ جثه و بد هیکل . به صورت غول وارد زبان فارسی شده است . .غلام . بنده
Qulaq گوش . لاله ی گوش . گوشه
Qulçu برده دار
Quldur مرد قوی و زورگو . به صورت قلدر وارد زبان فارسی شده است
Qullab کجک . چنگک . ویرگول . به صورت قلاب وارد زبان فارسی شده است
Qullanım کاربرد . کارایی . مصرف
Qullanış بهره برداری . کاربرد
Qullaşmaq مثل برده شدن
Qulluq خدمت . حضور . پذیرایی . پیشگاه . امر . فرمایش . بردگی . غلامی . کارمزد . دستمزد . به صورت قلّق وارد زبان فارسی شده است
Qulluqçu خدمتکار . مستخدم . به صورت قلقچی وارد زبان فارسی شده است
Qulman غلام . نوکر
Qulunba برجسته . برآمده . درشت . خشن . سخن مغلق و نامستعمل . به صورت قلنبه و غلنبه وارد زبان فارسی شده است
Qum ریگ . شن . ماسه
Qumsal ماسه زار . خاک کشتزار
Quppa تلّ . انباشته ای از یک چیز . به صورت قُبّه وارد زبان فارسی شده است
Quraq خشک . بی باران . بی رطوبت . وصله
Qural dişi بیرون از قاعده
Qural قاعده . قانون .
Quralamaq احاطه کردن . محاصره کردن . دور کردن . گرد گرفتن
Quralcıq فرمول
Quram نظریه . مرتبه . طبقه . تئوری
Quramlamaq به صورت تئوری در آوردن
Quramsal نظری
Quran معمار . نصب کننده . تأ سیس کننده . آفریننده . ایجادگر . مونتاژکار
Qurban کماندان . ترکش . به صورت قربان به همین معنا وارد زبان فارسی شده است
Qurcalamaq ور رفتن . کنکاش کردن . انگولک کردن
Qurdaq کرم خاکی
Qurma احداث . ایجاد . شکل . فنردار . کوکی . تزئین شده . آراسته
Qurmaq آفریدن . ساختن . برپا کردن .
Qursaq شیردان . قسمت چهارم معده ی نشخوار کنندگان . معده . شکنبه
Qursaqcıq روده ی کوچک
Qurşaq کمر . کمربند . شال کمر . خط استوا منطقه . ناحیه
Qurşalaq محاصره
Qurşatma تحریک
Qurşatmaq تحریک گردانیدن
Qurşuncu گلوله ساز
Qurtaq مونتاژ
Qurtarım رهایی . اتمام
Qurtarış رهایی . نجات . رستگاری
Qurtarmaq تمام کردن
Qurtdalamaq دستکاری کردن
Qurtluq گرگ صفتی . خونخواری
Qurtulmaq نجات یافتن . رها شدن . فارغ شدن(زن باردار)
Qurtuluş آزادی . رهایی
Qurtum جرعه
Quru yemiş خشکبار
Quru خشک (در مقابل تر و مرطوب و آبدار) . یابس . دیم . آدم خشک و نچسب . گیاه پژمرده . محض . خالی . بی پایه . لاغر و نحیف . زمین . خشکی(در مقابل دریا) . مَرغزار . بیشه
Qurucu بنیانگذار . سازنده . آفریننده . ایجاد کننده
Qurud کشک
Qurul هیئت . گروه
Qurulanmaq خود را خشک کردن
Qurulma برپایی . برقراری
Quruluq خشکی . زمین . منطقه ی خشکی . لاغری
Quruluş بنا . ترکیب . تشکیلات . بنیاد . نهاد . فرمول در شیمی
Qurumlamaq دوده ای کردن . سازمان دادن
Qurumsal سازمانی
Quruntu بنیان . ساختمان
Qurutac خشک کن
Qurutmaq خشک کردن
Quruyuş ایجاد . تشکیل
Qusmaq استفراغ کردن . برگرداندن . بالا آوردن
Quş پرنده . مرغ . باز . پرنده ی شکاری . به همین صورت و به معنای پرنده ی شکاری وارد زبان فارسی شده است
Quşam کمربند
Quşama احاطه . محاصره
Quşamaq احاطه کردن
Quşatmaq محاصره کردن . در میان گرفتن . احاطه کردن
Quşqu تردید . شک
Qutanmaq خوشبخت شدن . کامروا شدن
Qutlamaq تبریک گفتن
Qutlu مبارک . خوش یمن . شگوندار
Qutman پشته ی علف ، کاه که به صورت مخروطی روی هم انباشته می شود
Qutsal مقدس
Qutsama تقدیس
Qutsamaq تقدیس کردن
Qutsuz نامبارک . بدیمن . بدقدم . تیره بخت
Quvas خیارشور
Quylamaq چاه کندن . دفن کردن . چال کردن . زیرخاک کردن . پوشاندن
Quylamaq دفن کردن . زیرخاک کردن . پوشاندن .مخفی کردن . فروکردن
Quymaq کاچی . حلیم . نان روغنی
Quyruq دم . دنبه . دنباله رو . صفت نوبت . زایده
Quyu چاه . چاله ای که برای نگه داری غلات در گذشته در زیر زمین خشک آماده می کردند
Quyuçu چاه کن
Madar چاره . امکان
Madırqa ابزاری فلزی برای شکستن سنگهای کوچک
Mağıl معقول...! . کاش . عجب
Mahana بهانه
Mahnı ترانه . نغمه . تصنیف . آواز
Maqtamaq تعریف و تحسین کردن
Mamırlanmaq خزه بستن
Man عیب . ننگ . عار . زشت
Manat منات . واحد پولی برابر با سه ریال و ده شاهی
Manay ساحه . قسمت . بخش
Manqut ابدی . جاویدان
Manramaq ناله و فغان حیوانات . نعره زدن . ندبه کردن . مویه کردن . زاری کردن
Mansır محاصره
Manşırlamaq تعقیب کردن . آشنا کردن . شناسایی کردن
Mantarlamaq فریب دادن
Mara کلید . نوعی کلید و قفل چوبی
Marafon ماراتون . استقامت
Maraq کشش . جاذبه . دلبستگی . رغبت . علاقه . ذوق . میل . هوس . اشتیاق . شور . کنجکاوی . قفل چوبی پشت در . کلون
Maraqlanmaq علاقمند شدن . راغب شدن . مایل شدن . مشتاق شدن . جلب شدن
Marıq کمین . کمینگاه
Marıqlanmaq به کمین افتادن . پاییده شدن
Marqa سنجاق سر
Masa میز . تریبون
Maşqa سنجاق سر
Mav رتیل
Maymaq احمق . بی خیال . گیج . منگ
Mazalaq (مازی+لاق) . فرفره ی چوبی که بر زمین می اندازند و می چرخانند . فرفره زمینی . به همین صورت و تلفظ وارد زبان فارسی شده است
Mazat ناز
Mazlamaq واکس زدن به کفش یا چرم
Mazol پینه . پینه بسته
Me علامت سؤال و استفهام در آخر افعال
Mələr گریان . نالان . چارپای خانگی
Məmə پستان . نوک پستان . پستانک . مادر
Məncil خودپسند
Məndil دستمال . دستمال جیبی . سفره . دستار . علفی که زیر کپه ی غلات درو شده می گذارند تا ازفساد آنها جلوگیری شود
Mənələ داس
Mənimsəmə اختلاس . سرقت اموال دولتی و عمومی . اسرافکاری
Mənlik شخصیت . مربوط به من . منش
Mərc شرط . مسابقه
Mərci pilov عدس پلو
Mərgən تفنگچی . شکارچی ماهر
Məskəmə روغن تازه
Miçətkən پشه بند
Miçin میمون
Mığ mığ پشه
Milaq انگوری که برای زمستان نگهداری می شود
Milləmək سیخ کردن . قایم نگه داشتن
Millətçi ملی گرا . ناسیونالیست
Millətçilik ملی گرایی . ناسیونالیسم
Min هزار . تعداد زیاد . بی شمار . بمب زمینی
Mindirmək سوارکردن . نشاندن
Minmək سوارشدن . نشستن
Minus منها . منفی . تفریق
Mırıq لب شکری . کسی که دندانهای پیشین او ریخته باشد
Mırt لاس . شوخی
Mısmaq قهرکردن . ورچیدن . کز کردن . کمین کردن
Mişarlamaq ارّه کردن
Mışıl mışıl حالت خواب آرام و راحت
Mışıl حالت کسی که در کمال راحتی خوابیده باشد . صدای نفس کشیدن آرام
Mızıqçı دغل
Moğul سفید . روشن
Mor بنفش . ارغوانی
Morarmaq بنفش شدن
Möv درخت انگور
Muğar انبار و انباری
Muxul مزاحم
Mul حرامزاده
Mumlamaq موم زدن . با موم بستن . ساکت کردن
Muni این را
Munq اندوه
Munqaymaq اندوهگین شدن
Muran رودخانه
Mutlu خوشبخت
Mutluluq خوشبختی
Muyan وسط . راست . خیر . نیکی
Muyda زن غیر عفیف
Müçük استخوان خاج
Mülçü چوب سُرمه کشی زنان . چوبی کوچک که بر سر آن پنبه پیچیده اند
Mürgü چرت . پینکی
Mürgüləmək چرت زدن . پینکی زدن
Mürgülü خمار . خواب آلود
N ن . یکی از حروف صامت زبان ترکی آزربایجانی است که جزء حروف طنین دار ، پیشین کامی و شبه صائت گروهبندی می شود
Nacaq تبر . ساطور و تبری که یک لبه اش به شکل تبر و برنده است و در سوی دیگر چکش قرار دارد . تبرزین(درویشان)
Naxır گله . رمه حیوانات چهارپا مانند گاو
Namaz عبادت . نیایش . با تلفظ ترکی وارد زبان روسی شده است
Nar انار
Nara کجا
Nardaşa مربا، آب یا رب انار،نارشاراب و نارروب نیز می گویند
Narıncıq ذرّه
Narınlıq نرمی . زیرکی . باریکی
Narlıq نارستان
Nayman نجیب زاده . خودساخته
Necə چگونه
Necəl چگونگی
Necəlik کیفیت . چگونگی . وصف
Neçə چند؟
Neçəlik کمیت . مقدار
Neçəm کوانتوم
Neçənci چندمی
Nehrə کوزه ی کره گیری . کوزه ای که در آن از ماست کره و دوغ می گیرند
Neşdo ناشتا
Nə inki علاوه بر
Nə isə بهر جهت . بجهتی . به چه سبب . در هر حال . خلاصه
Nə üçün برای چه؟
Nə zaman چه وقت؟کی؟
Nə چه؟چی؟
Nəcür چه جور . چه نوع
Nəcürlük چگونگی
Nəçi چکاره؟
Nədən علت . چرایی
Nədəncə وسیله
Nədənlik سببیت
Nədənsə از چه رو . چرا . به چه علت . به چه سبب . از چه بابت . از چه جهتی
Nədənsəl علّی . مربوط به علت
Nədənsəllik علّیت
Nələr چه چیزها . چه ها
Nəlik چگونگی . برای چه مصرفی
Nəmənə چه چیزی؟چی؟
Nəmlətmək مرطوب کردن
Nəmov رطوبت . نمور
Nənə مادر . مادر بزرگ . خطاب احترام آمیز به زن مسن
Nərildəmək نعره زدن . غریدن . ماق کشیدن(شتر و گاو)
Nərilti صدای نعره . غرّش
Nəsnəl مادّی
Nəsnəsəl مادّی
Nəyi چه چیزی را؟
Nifi سقف
Nığır چاق(گویش خیاو)
Nıqqır علامت . نشان
Nimçə سینی . دوری . دیس . بشقاب لب تخت
Nin لانه ی مرغ
Nırqız خسیس
Nisgil اندوه و غصه . حسرت . آرزو و آمال سرخورده
Nişan علامت . اثر . مدال . هدف . اشاره . دلالت . نامزدی
Niyə چرا؟ برای چی؟
Noğala نواله . خمیری که به شتر می دهند
Noxta افسار . دهنه . لگام
Noxud نخود
Nov ناو کانال . آبریز . ناودان
Nökər در اصل نوگر بوده است . مأمور گماشته . مردی که در خانه ای خدمت می کند یا کارهای شخصی کسی را انجام می دهد . خدمتکار . جاسوس . مزدور . سپاهی . به صورت نوکر وارد زبان فارسی شده است
Nümrə شماره . حیله . کلک
Nüvə هسته
O irəli این نزدیکی
O اوی . آها . آن . ضمیر سوم شخص . اشاره به دور . همچنین صفتی است قدیمی به معنای نیرومند
Oba اوبه . چادر . محل برافراشتن چادر کوچ نشینان . خانه . مسکن . آبادی . ده
Oban لوله ی آبرسان در چرخ آسیاب
Obaşdan سحر . نیمه شب . قبل از اذان صبح
Obaşdanlıq سحری . سپیده دم . پیش از طلوع آفتاب . غذای سحر
Obelə آنقدر . آن همه
Obiri آن دیگری . آن یکی . ثانوی
Ocağına düşmək التماس کردن . پناه جستن
Ocaq آتشدان . دودمان . دیگدان . کانون مرکز . سرچشمه . منبع . منزل . خانه . خانواده . نسل . خاندان . دوده . زیارتگاه . پیر . محل تبرّک . کوره . گودالی کوچک که برای کاشتن تخم کدو حفر کنند . ماه بر افروختن اجاق(ماه ژانویه) . در اصل اوداق بوده و به صورت اجاق به معنی آتشدان وارد زبان فارسی شده است
Dostları ilə paylaş: |
|
|