Türkce farsca söZLÜk a b c حروف الفبای یک زبان.الفبا A


Uçar فرّار . پرواز کننده . پرنده Uçma



Yüklə 9,67 Mb.
səhifə25/26
tarix02.10.2017
ölçüsü9,67 Mb.
#2992
1   ...   18   19   20   21   22   23   24   25   26

Uçar فرّار . پرواز کننده . پرنده

Uçma پرواز . پرش . اوجگیری

Uçmaq بهشت . پریدن . پرش کردن . رنگ باختن . ناپدید شدن . پرش کردن . رنگ باختن . ناپدید شدن . پریدن و فرار کردن(گاز) . خراب شدن . ریزش کردن کوه و افتادن . پرواز کردن

Uçrağan دچار شونده . مبتلاء

Uçrama ابتلاء

Uçramaq دچار شدن

Uçraşdırmaq دچار گردانیدن

Uçraşmaq به یکدیگر دچار شدن

Uçratmaq مبتلاء گردانیدن . دچار گردانیدن

Uçrayıcı دچار شونده . مبتلاء

Uçrayış ابتلاء . مفتونی

Uçucu فرّار . پرنده . هوانورد

Uçuqlamaq تب خال زدن

Uçunmaq لرزیدن . احساس سرما کردن . مورمور کردن . لرز کردن . مشمئز شدن

Uçuntu آنچه که ریزش کرده . آوار

Uçur پرنده

Uçurtma بادبادک . تکّه کاغذی که کودکان به آن نخ می بندند و به هوا می کنند. تخریب . پرواز دهی

Uçurtmaq پرواز دادن . پراندن . به پرواز درآوردن . بی اختیار برزبان راندن . خراب کردن . تخریب کردن . ویران کردن

Uçurum پرتگاه . مغاک . ورطه . سراشیبی . تند . خطر . فاجعه

Uçuş پرواز . هوانوردی . طرز پرواز . اوج گیری . اعتلاء

Uçuşdurmaq دسته جمعی پراندن . با هم به پرواز در آوردن

Uçuşdurulmaq دسته جمعی پرانده شدن . با هم به پرواز در آورده شدن

Uçuşluq پروازگاه

Udaq حلق

Udan بلعنده . خورنده . عایق . جذب کننده . برنده . پیروز

Uddurmaq بلعاندن . به کسی خوراندن . اجبارکسی به قورت دادن

Udqu پیروزی . غلبه

Udlaq حلق . حلقوم . گلو

Udma پیروزی . بلع

Udmaq بلعیدن . قورت دادن . فروخوردن . بردن در بازی و مسابقه . برنده شدن

Uducu برنده . بلعنده . جذب کننده

Uduxmaq گرسنه شدن . گرسنگی کشیدن

Udurum جرعه . لقمه .بلع

Uduş برد . فایده .سود . جایزه ی بلیت بخت آزمایی

Uduzma باخت . شکست

Uduzmaq باختن

Uduzulmaq بازنده شدن . از دست رفتن

Ufutmaq چپاول کردن

Uğraq محل سرزدن . پاتوق . دامنه

Uğrama تمایل . مواجه

Uğranmaq مواجه شدن

Uğraşı مشغولیت . مشغله . مسلک

Uğuldamaq آژیر کشیدن . بوق زدن . زوزه ی ممتد کشیدن . شیون کردن . صدا کردن کبوتر(بغبغو کردن)

Uğun قنات . کاریز

Uğunmaq از خنده روده بر شدن . ریسه رفتن

Uğur اقبال . شانس . خیر . برکت . سعادت . یمن . شگون . موفقیت . خوشبختی . طالع . بخت . سمت و مقصدی باشد که به آن رو کنند . به صورت اوغور وارد زبان فارسی شده است

Uğurdan همه با هم

Uğurlamaq مشایعت کردن . به کسی اوغور به خیر گفتن

Uğursaq گاوی که پس از مرگ گوساله اش ، شیرش را از دست بدهد

Uh آه . در مقام حیرت ، تعجب و ترس گفته می شود.

Ukəyuk فاخته

Ulaq در اصل به معنی پستچی و چاپار بوده است . خر . دراز گوش . کاربی مزد . اسب . پیک . کشتی کوچک . قاصد . چاپار . پست . حقوق و عوارضی که از زمان مغول تا قاجار برای پیکها یا چارپایان متعلق به پیکها می گرفتند . به صورت الاغ وارد زبان فارسی شده است . همچنین ترکمنهای ترکیه به محل اتصال دو کوه می گویند .در برخی موارد به معنای بزرگ استفاده می شود

Ulam پیام و یا نوشته ای که دست به دست برسانند . راهنمایی که مجبور بود به مأمور دیوان به رایگان خدمت کند . پیغام رساننده

Ulamaq عوعوکردن . زوزه کشیدن . ناله و زاری کردن . به زاری گریستن . زمانی که سگ زوزه بکشد،مردم معتقدند که بلا می گذرد

Ulan سرباز ساده . در زبان مغولی به معنای سرخ است

Ulanmaq میانجی شدن . رسیدن

Ular کبک نر

Ulas شهلا . پرکرشمه(چشم)

Ulaşım رابطه . نایلیت . وصول

Ulaşmaq به هم رسیدن . ملاقات کردن . دسته جمعی پارس کردن .ناله و زاری کردن

Ulatmaq به عوعو واداشتن . وادار به پارس کردن

Ulduzçu ستاره شناس

Ulduzçuluq ستاره شناسی

Ulu daş مگالیت

Ulu برتر . بزرگ

Uluç دلاور

Uluq ay ماه اردیبهشت

Uluq bayram عیدبزرگ . عیدفطر

Uluq بزرگ . عظیم . کبیر . محترم

Uluqlu میخ سر بزرگ . گیره ای که دهانه اش صاف باشد

Uluqsamaq اندازه ی بزرگ چیزی را خواستن

Ululama تعظیم . تکریم

Ululamaq گرامی داشتن

Ululuq والا مقامی . بزرگی . تعالی

Ulum دبدبه . شکوه . منظره . احتشام

Ulus مردم . توده . ملت

Ulusal and میثاق ملّی

Ulusal ملّی

Ulusçu ملی گرا

Ulusçuluq ملّی گرایی

Uluslar arası بین الملل

Um توقع . آرزو . چشمداشت

Umacaq انتظار . توقع

Uman امیدوار

Umanlıq امیدواری

Umar توقع چشمداشت . قابل انتظار . مورد آرزو . امیدوار . چاره

Umay الهه ی مهربانی و نگهدارنده ی کودکان .

Umma توقع . انتظار . چشمداشت

Ummaq چشمداشت داشتن . توقع داشتن . منتظر بودن

Ummuş امیدوار شده

Umsuq نا امید . ناکام

Umsundurmaq دلسرد کردن . ناامید کردن . فریب دادن . گول زدن

Umsunmaq دلسرد شدن . فریب خوردن

Umsutmaq دلسرد کردن . فریب دادن . گول زدن

Umu توقع . انتظار

Umud آرزو . چشمداشت . چشمک . طرف انتظار . به صورت امید وارد فارسی شده است

Umudlamaq امیدوار کردن

Umunc آرزو . انتظار

Umur آرزومند . امیدوار

Un آرد . پودر . غبار

Unamlı رسمی

Unamsız غیر رسمی

Unçu آرد فروش

Unqan بختیار . مسعود . خوشبخت

Unudulmaq فراموش شدن . از یاد رفتن

Unudulmuş فراموش شده . متروک شده

Unutqan فراموشکار

Unutmaq فراموش کردن

Ural تپه دار .مکان بلند همچون تپه

Urcan نام اصلی شهر بروجن

Urqa درخت بزرگ وتناور

Urlamaq بالا رفتن

Urlamış اوج گرفته . بالا رفته

Urlu گوژپشت . گوژدار . ورم دار

Urman نوعی بیماری پوستی

Ursiyət روسیه

Uruq خاندان . دودمان . خویشان

Urundlamaq انتخاب کردن

Urundu گزینش

Urunqut مبارز . جنگنده

Urus روس . روسیه

Uruş نبرد

Urutlamaq برگزیدن . سوا کردن

Uruturmaq از جا برخاستن . بپا شدن

Urvaq نوعی نان شیر دار

Us عقل . درایت . هوش . ادب . تربیت

Usa sığar معقول

Usal عفلانی . خردمندانه

Usanc بیزاری

Usandırıcı بیزار کننده . طاقت فرسا

Usandırmaq خسته کردن . بیزار کردن . دلزده کردن . به تنگ آوردن

Usanıcı بیزار شونده

Usanqın بیزار

Usanmaq ذله شدن . بیزار شدن

Usantı بیزاری

Usçu هوادار خرد . خردگرا

Usçuluq خردگرایی

Uslamaq عقلانی رفتار کردن

Usma انگاره . تخمین

Usmaq انگاشتن . حدس زدن . گمان بردن . استخوان را از گوشت پاک کردن

Ussal ذهنی . منطقی

اینک . حالا . این . اینجا

Uşaq bağçası مهدکودک

Uşaq borusu مجرای رحم

Uşaq evi مهد کودک . یتیم خانه . کودکستان

Uşaq muşaqlar بر و بچه ها

Uşaq بچه . طفل . کودک . خردسال . غلام . پسر ساده رو و زیبا . خاصه ی شاه . خاصگی

Uşaqlar بچه ها

Uşaqlıq بچگی . ایام کودکی . رحم . زهدان . بچه دان

Uşal آن . آنچنانکه

Uşatmaq شکستن . ریختن و شکستن

Uşxunmaq هوس کردن . پرپر زدن

Uşun کتف . شانه

Utanar شرمسار

Utanc شرم . آزرم

Utancaq خجالتی

Utandırmaq شرمگین کردن . خجالت دادن

Utanıb qızarmaq از خجالت سرخ شدن

Utanış شرم . آزرم

Utanma شرم . آزرم

Utanmaq شرم کردن . آزرم داشتن

Utanmaz بی شرم

Uva لانه

Uvaq ریزه . کوچک

Uyaq قافیه

Uyaqçı قافیه پرداز

Uyaqmaq غروب کردن

Uyan مطیع

Uyar متناسب . شبیه . هماهنگ . مطابق . مناسب

Uyarı اخطار

Uyarış جلب توجه . اعلان

Uyarqa شاخک . آنتن

Uyarlac آداپتور

Uyarlamaq هماهنگ کردن

Uyarlıq هماهنگی . برازندگی . تشابه . تطابق . همانندی . سازگاری

Uyarma اطلاع دهی . اخطار

Uyarmaq اطلاع دادن . توجه کسی را جلب کردن . اخطار دادن

Uyartı اخطار

Uydu ماهواره . پیک

Uydurma ساختگی . جعلی . تخیلی . خیالبافی . افسانه . جعل

Uydurmaca سفسطه . مغلطه

Uydurmaçı دروغزن . چاخان

Uydurmaq حرف تازه گفتن . از خود درآوردن . اختراع کردن . جعل کردن . فریب دادن . گول زدن . بیهوش کردن . به خواب بردن . تطبیق دادن . سازگار کردن

Uyduru خیال

Uydurucu چاخان . دروغزن . مسکر . مست کننده

Uyduruq جعلی

Uydurulmaq جعل شدن . اختراع شدن . سازگارشدن

Uyğar بیدار

Uyğar فرهنگی . مدنی

Uyğarlıq فرهنگ . مدنیت

Uyğarma تفهیم

Uyğarmaq فهمیدن پس از کمی اندیشه . اخطاردادن

Uyğu خواب . چرت . رویا

Uyğulama تطبیق

Uyğulamaq تطبیق دادن . به عرصه آوردن . هماهنگ کردن

Uyğulanmaq تطبیق داده شدن . هماهنگ شدن

Uyğun bucaq زوایای متقابله

Uyğun سازگار . هماهنگ . درخور . موافق . مناسب . مطابق . در جهت

Uyğur خویشاوند . متحد

Uyğusal تطبیقی

Uyxu خواب

Uyqu اجراء

Uyqulama اجرا . اقدام

Uyqulamaq اجرا کردن

Uyqulanış اجرا . کاربرد

Uyqulanmaq اجراشدن

Uyqulayım اجرا . کاربرد

Uylanmaq به فکر فرو رفتن

Uylaşım توافق

Uylaşmaq باهم فکر کردن . توافق کردن

Uyluq ران . استخوان ران

Uymaq منطبق بودن . موافق بودن . سرگرم شدن . فریب خوردن . پیروی کردن

Uymaz مغایر

Uyruq تبعیت

Uysal رام . مطیع . کسی که هرچه گفته شود ، نفهمیده تصدیق کند

Uysun هماهنگ

Uytun مبارک . خوش یمن

Uyu خواب

Uyuducu خواب آور

Uyuq مترسک . چند سگ کوچک که در باغ و مزرعه برای علامت گذاری روی هم می گذارند . خواب سبک

Uyuqlamaq به خواب سبک فرو رفتن

Uyulmaq خواب رفتن

Uyum هماهنگی . آهنگ . هارمونی

Uyumaq خوابیدن . خواب رفتن . در خواب بودن . ساکت و بی حرکت شدن . بی خبر . غافل بودن

Uyumcu پیرو

Uyumsuz کسی که از سر نادانی خود را به خطر یا دردسر می اندازد. ناهنجار

Uyunmaq لخته شدن . ماست شدن شیر

Uyuntu خواب . تنبلی

Uyur gəzər کسی که در خواب راه برود

Uyur خوابیده . ساکن

Uyuş لجوج . خیره

Uyuşqan هماهنگ . سازگار . حرف شنو . نرم خو

Uyuşmaq باهم سازگار بودن . هماهنگ بودن . جور بودن . به همدیگر خوردن . مطابقت کردن . بی حس شدن . کرخت شدن . پیوستن . رسیدن

Uyuşuq هماهنگ . سازگار . بی حس . کرخت

Uyuşum تطابق . هماهنگی

Uyuşur هماهنگی . تطابق

Uyuz کچل . جرب . بی دست و پا

Uyvaq استوانه . سیلندر

Uz به معنی مناسبت ، موافق ، مطابق ، برابر و اصیل که مستقلا استفاده نمی شود

Uzağı حداکثر

Uzaq at اسب پیشتاز

Uzaq başı حداکثر(زمان)

Uzaq doğu شرق دور

Uzaq düşmək دور افتادن

Uzaq دور . با فاصله . بعید . برکنار

Uzaqdan uzağa دورادور

Uzaqlamaq دور کردن

Uzaqlanmaq دور شدن

Uzaqlaşmaq دور شدن . جدا شدن . کنار کشیدن . کناره گیری کردن . فاصله انداختن

Uzaqlatmaq دور کردن

Uzaqlıq هجران . دوری . فاصله . بُعد

Uzam biçim شکل هندسی

Uzam bilgi هندسه

Uzamdaş هم مکان

Uzan عاشیق . خنیاگر . شاعر و آوازه خوان و نوازنده ی مردمی طایفه ی اوغوز . ساز اوزانها قوپوز بود . در گذشته به جای قوپوز ، اوزان می گفتند و شاعر و سازنده و نوازنده ی مردمی را اوزانچی می نامیدند . بعد از قرن 15 میلادی ، اصطلاح اوزان در آذربایجان و ترکیه به «عاشیق» و در آسیای میانه به «باخشی» تغییر نام یافت

Uzanaqlı دراز شده . در حال دراز شده

Uzandırmaq طولانی کردن . دراز کردن . کش دادن . خواباندن

Uzanım امتداد . دوام

Uzanış امتداد . درازا

Uzanmaq امتداد یافتن . طولانی شدن . طول کشیدن . به درازا کشیدن . قد کشیدن . خوابیدن . در بستر دراز کشیدن . دراز شدن

Uzantı درازا . طول

Uzaşdırmaq دور گردانیدن

Uzaşmaq دور شدن

Uzatmaq طول دادن . کش دادن . امتداد دادن . خواباندن . دراز کردن . لفت دادن کلام . به درازا کشیدن . پر حرفی کردن . به تأخیر انداختن . طولانی کردن . بلند کردن

Uzay فضا . جو

Uzayçı فضانورد

Uzbay توانا

Uzbilim ریاضی

Uzcan توانا

Uzlanmaq ماهر شدن

Uzlaşım موافقت

Uzlaşmaq هماهنگ شدن . تطبیق شدن . برابری کردن . جور شدن . با هم توافق کردن . با هم تفاهم نمودن

Uzluca هنرمندانه

Uzluq هنر

Uzluqsal هنری

Uzman متخصص

Uzmanc هنرمند

Uzmanlaşmaq ماهر شدن

Uzmanlıq تخصص . اختصاص

Uzun başı حداکثر

Uzun burun بینی دراز . ماهی خاویار . سگ ماهی . تاس ماهی .به همین صورت وارد زبان فارسی شده است

Uzun مادّه ی چسبناک گندم . دراز. بلند . طولانی

Uzuna بدرازا . از طول

Uzunçu پر حرف . ورّاج

Uzunluq درازا

Uzunu طول چیزی . در امتداد . در طول چیزی

Ücəşdirmək برانگیختن . تحریک کردن . سربسر گذاشتن . وسوسه کردن

Ücəşmək تحریک کردن . مزاحم شدن . آزار دادن . زیاد شدن . شوخی کردن . همچنین در زنجان به کبوتر ماده گفته می شود.

Üç açılan تفنگ سه تیر

Üç atılan تفنگ سه تیر

Üç ayaq سه پایه . تئودولیت

Üç aylıq سه ماهه

Üç bir سه گانه . سه تایی

Üç bucaq مثلث . سه ضلعی

Üç fayizli سه در صدی .(وام سه درصدی . سود سه درصدی . دارای سه درصد مخلوط)

Üç qat سه تا . سه لایه . سه طبقه . سه ردیفی . همچنین نام درختی که سه پوست دارد

Üç milli سه خطی . دارای سه خط موازی (کاغذ،پارچه) .

Üç ölçülü سه بعدی(دارای طول،عرض و ارتفاع)

Üç ulduz ستاره ی میزان

Üç yanlı سه پهلو . سه بر . سه جانبه . سه طرفه

Üç yaşar سه ساله . در سن سه سالگی

Üç yaşlı سه ساله

Üç سه

Üçgən ölçüsəl مثلثات

Üçgən مثلث . سه گوش

Üçlü bağlaşma اتحاد مثلث

Üçün برای . به خاطر

Üçüncü سومی

Üçürmə خاموشی

Üçürmək خاموش کردن . خفه کردن

Üdülmək پرگویی کردن . یاوه گفتن

Üfləc کولر . باد بزن

Üfləmək پف کردن . فوت کردن . دمیدن . خاموش کردن

Ükə روده

Üləşdirmək پخش گردانیدن

Üləşkə کسر(ریاضی)

Üləşmək پخش شدن . پراکنده شدن

Ülgən بزرگ . عظیم . یکی از نامهای خداوند در میان ترکان

Ülgü نمونه . نمونه ی بریده . به صورت الگو وارد زبان فارسی شده ست

Ülgüc تیغ . تیغ ریش تراشی . تیغه ی (آلات برنده) استره

Ülgücləmək تیغ زدن . نیشتر زدن . با تیغ تراشیدن

Ülgüçü الگوساز . نمونه پرداز

Ülgüləmək با تیغ تراشیدن

Ülgüt نمونه . نمونه ی بریده

Ülkər خوشه ی پروین . ثریا . هفت خواهران . ستاره . سرکش . ناآرام . درخشان

Ülkü عالی . پیمان . ایده ی ذهنی

Ülük لانه ی بلبل

Ülüş سهم . نصیب

Üm شلوار

Ün صدا . آواز . غوغا . همهمه . شهرت . آوازه

Ünləmə فراخوانی

Ünləmək فراخواندن . صدا کردن

Üpləmək تاراج کردن

Üplətmək تاراج گردانیدن . دستور به تاراج دادن

Ürək bir همدل . صمیمی

Ürək eləmək جرأت کردن . جسارت ورزیدن . شهامت به خرج دادن

Ürək oynadan دل انگیز

Ürək vermək دل دادن . عشق ورزیدن . دلیر گردانیدن . تشویق کردن . دلداری دادن

Ürək دل . قلب . جرأت . شجاعت . دلیری

Ürəm درآمد . درصد

Ürəmə نتاسل

Ürəmək تولیدکردن . تولید شدن

Ürən اژدها

Ürətəc تولیدکننده . ژنراتور

Ürətilmək تولید شدن

Ürətim تولید

Ürətimlik کارخانه . کارگاه

Ürətiş تولید . فرآوری

Ürətkən مولّد . تولید کننده

Ürəyə almaq به دل گرفتن

Ürəyi incə دل نازک . مهربان . رحمدل

Ürəyi istəyən دلخواه . میل

Ürəyi yoxa حساس . نرم خو

Ürəyiş تولید . فرآوری

Ürkək رمو . ترسو . بزدل

Ürkən رمنده . وحشی

Ürülgən همواره متورم

Ürümbeç گهواره

Ürün محصول . بازده . ثمر

Ürüş شکل لوله شده ی حلوا

Üsəmə غربالگری

Üst otaq بالاخانه

Üst üstə روی هم رفته . در مجموع

Üst روی . سطح . رویه . رو . بالا. فوق . فراز . قسمت فوقانی . توان . قوه(ریاضیات) . کنار حاشیه . بر

Üstə gəlmək جمع کردن

Üstə بالا . برروی . در روی . اضافه . توان(ریاضی)

Üstəgəl علامت جمع . +

Üstək غالب . پیروز . برتر

Üstəl رویه دار

Üstələnc رُل . نقش

Üstələnmək افزایش داده شدن . تأکید شدن

Üstələnmək اوج گرفتن . صعود کردن . به گردن گرفتن

Üstələnti تعهد . تقبل

Üstəlik علاوه بر . اضافه بر . افزون بر . باضافه . سرک . ترجیح

Üstəlmək افزایش یافتن

Üstənci متعهد

Üstənmək متعهد شدن

Üstərmək برای برتری با هم رقابت کردن

Üstlənici پشتیبان

Üstlənim عروج . صعود . تعهد

Üstlük روسری

Üstün عالی . برتر . بالاتر . روی چیزی...ممتاز . مسلط . مستولی

Üstünə به روی . به بالای . به عنوان . بنام . به عهده ی

Üstünlanmək چیره شدن

Üstünləşmək چیره تر شدن

Üstünlük اعتلاء . برتری . چیرگی . تسلط . بالاتری . تقدم . رجحان . امتیاز . استیلاء . غلبه . تحکّم

Üşəngəc تنبل

Üşənmək یکه خوردن . ترسیدن . نا آرام شدن

Üşüdən سردکن

Üşümək لرزیدن . احساس سرما کردن . یخ زدن . از سرما لرزیدن . چائیدن

Üşütmə لرزولرزش . تب ولرز

Üşütmək از سرما لرزاندن . تب و لرز کردن

Ütü bezi پارچه ای که روی چیزی بگذارند که اطو روی آن می کشند

Ütü وسیله ای که با گرم کردن ، چین و چروک پارچه را صاف می کند . به صورت اطو و اتو وارد فارسی شده است

Ütücü اتوکش

Ütük کفش . طومار ابواب وقایع و سرگذشت . پرکنده . کز داده شده

Ütüləmə اتو کشی

Ütüləmək اتوکشیدن

Ütülmüş پرکنده

Ütülü اتوکشیده . شق و رق

Ütünmək ولگردی کردن . بیکار و بیعار گشتن

Üyə عضو

Üyəlik عضویت

Üz ağı ناموس

Üz göstərmə رونمایی

Üz qırxan ریش تراش

Üz ölçümü مساحت

Üz su آب سطحی

Üz suyu آبرو . حیاء . شرم

Üz süz بدون رویه و سر شیر . لحاف بدون رویه . بی شرم . پررو . کمرو . خجالتی

Üz صورت . پرده ی روغنی که روی شیر جمع می شود .رویه ی لحاف . رخ . سیما . سطح . رویه . سرشیر . ظاهر .نما . رونویس . نسخه . رونوشت . آبرو . حیاء . شرم . بلیغ . سنجیده . گِل چسبنده

Üzbarı رو در رو

Üzdə در ظاهر . ظاهرا . در حضور . کم عمق . سطحی

Üzdən از رو . سطحی . کم عمق

Üzey سطح

Üzeysəl سطحی

Üzə gələn آینده . پیش رو

Üzə gülən دو رو. ریاکار

Üzə vermək بروز دادن . ظاهر ساختن . نشان دادن

Üzə vurmaq افشاء کردن . تو روی کسی چیزی را گفتن

Üzən شناگر . رودخانه . شناور

Üzəngi رکاب(اسب) . رکابی(گوش)

Üzəngiçi رکابدار

Üzər معلّق . شناور . شناگر . بر . روی

Yüklə 9,67 Mb.

Dostları ilə paylaş:
1   ...   18   19   20   21   22   23   24   25   26




Verilənlər bazası müəlliflik hüququ ilə müdafiə olunur ©genderi.org 2024
rəhbərliyinə müraciət

    Ana səhifə