: پدر، نيا، نياكان. آبا-اژداد (aba-əjdad) : آبا، اجداد، پدر و نياكان



Yüklə 7,6 Mb.
səhifə30/46
tarix08.09.2018
ölçüsü7,6 Mb.
#67586
1   ...   26   27   28   29   30   31   32   33   ...   46
بوْينو قيسّيق دير. (گردنش پايين و شرمنده است.) قيسّيقليق (qıssıqlıq) : خساست، خسيسي. قيسّيلماق (qıssılmaq) = قيسّينماق (qıssınmaq) : 1- امساك كردن، از بخشش و سخاوت مضايقه كردن. 2- به جايي پناه بردن و در گوشه‌اي منزوي شدن، فشرده شدن و تحت فشار قرار گرفتن. 3- كوتاهتر شدن.

قيسخانْج

qısxanc

= قيسقينْج (qısqınc) : نام حشره‌اي به رنگ سرخ متمايل به سياه كه داراي دو دُمِ كوتاه است. (← قيز2، قيزقانج)

قيش

qış

(1) : زمستان. قيشلاق (qışlaq) : قشلاق، زمستانگاه، محلّ زمستاني. قيشلاماق (qışlamaq) : زمستان را سپري ساختن.

قيش

qış

(2) : 1- صداي قژقژ، سر و صدا، آشوب و غوغا. 2- صداي حركت كردن چيزي. (← قيژ) قيشقيرْتْماق (qışqırtmaq) : 1- سر و صدا كردن. 2- مردن، فوت شدن. قيشقيرماق (qışqırmaq) : سر و صدا كردن، جيغ و داد كشيدن. قيشقيريق (qışqırıq) : قشقرق، سر و صدا.

قيو

qıv

: 1- چرخش، پيچش. 2- جنبش، حركت. 3- بند محكم و تاب داده شده. قيوجاشماق (qıvcaşmaq) : ازدحام كردن، در هم لوليدن. قيوديرماق (qıvdırmaq) : 1- برگرداندن. 2- شروع كردن، به امري اقدام نمودن. قيوراخماق (qıvraqmaq) = قيوراقماق (qıvraqmaq) : به عقب برگشتن، به طرف پشت چرخيدن. قيوراق (qıvraq) : قبراق، آنكه بدن پيچيده و ورزيده دارد. قيوراق ائدمك (qıvraq edmək) : 1- خود را چابكتر كردن. 2- تاب دادن، پيچاندن. قيوراقديرماق (qıvraqdırmaq) : برگرداندن. قيورانماق (qıvranmaq) : 1- چرخيدن، دور زدن. 2- از درد و ناراحتي بر خود پيچيدن. قيوريشيق (qıvrışıq) : چين و چروك، خطوط صورت و پيشاني. قيوريقديرماق (qıvrıqdırmaq) : 1- بر گرداندن، به عقب نشيني وادار كردن. 2- تا كردن و لبة چيزي را برگرداندن. 3- منحرف كردن، متمايل ساختن. 4- مخلوط كردن و در هم پيچاندن. قيوريلماق (qıvrılmaq) : 1- به عقب برگشتن. 2- از درد به خود پيچيدن. قيو-قيو (qıv-qıv) : جنبش، چرخش، در هم لوليدن. قيو-قيو ائدمك (qıv-qıv edmək) : جنبيدن، در هم لوليدن. قيو گئدمك (qıv gedmək) : چرخيدن، پيچيدن. قيويراخماق (qıvıraxmaq) = قيويراقماق (qıvıraqmaq) : (← قيوراخماق) قيويراق (qıvıraq) : قبراق، چابك. قيويرجيق (qıvırcıq) : پيچ در پيچ، موي مجعّد و فرفري. قيوير-قيوير (qıvır-qıvır) : جنبش، چرخش. قيويرلانماق (qıvırlanmaq) : 1- دور زدن، پيچ و تاب خوردن. 2- از درد به خود پيچيدن. 3- منحرف شدن، متمايل شدن. قيويرماق (qıvırmaq) : 1- پيچاندن، برگرداندن. 2- اقدام به امري نمودن. قيويردی سؤيوشه. (شروع كرد به فحش و توهين كردن.) 3- منحرف كردن، متمايل كردن. 4- تا كردن، لبة پارچه و امثال آن را برگرداندن. قيويريش (qıvırış) : چين و چروك. قيويريشماق (qıvırışmaq) : 1- چين برداشتن، چروك ايجاد شدن. 2- دور خود پيچيدن، چمبره زدن. 3- مجعد شدن موي سر. قيويريقديرماق (qıvırıqdırmaq) : برگرداندن. (← قيوريقديرماق) قيويريلماق (qıvırılmaq) : 1- چرخيدن، پيچيدن. 2- به عقب برگشتن، برگردانده شدن. 3- به خاطر درد شديد بر خود پيچيدن. 4- متمايل شدن، منحرف شدن. قيويريم (qıvırım) : 1- پيچ در پيچ، مجعد، موي فرفري. 2- حالت پيچش و حلقوي داشتن. 3- نام نقشي در گليم. قيويريم-قيويريم (qıvırım-qıvırım) = قيويرينج (qıvırınc) : پيچ در پيچ، مجعد. قيويش (qıvış) : كج، اريب. قيويش-قيويش (qıvış-qıvış) : 1- حالت چين و چروك. 2- حالت خنده و تبسّم. قيويشماق (qıvışmaq) : 1- كج شدن، منحرف شدن. 2- چين و چروك برداشتن. 3- لبخند زدن. قيويشيق (qıvışıq) : 1- كج، ناراست. 2- چين و چروك. قيويشيقلى (qıvışıqlı) : داراي چين و چروك. قيويل-قيويل (qıvıl-qıvıl) : 1- جنبش، جنبيدن. 2- جنبيدن لبها، خنده، تبسّم. قيويل-قيويل ائدمك (qıvıl-qıvıl edmək) : بي مورد خنديدن. قيوينْج (qıvınc) : پيچ حديده. (بيات) قيو يئمك (qıv yemək) : پيچيدن، چرخيدن، دور زدن.

قيز

qız

(1) : 1- دختر. 2- فرزند دختر، فرزندي كه پسر نباشد. قيز باخار (qız baxar) : شقيقه. قيز بوْغان (qız boğan) : 1- نام پرنده‌اي به اندازة كبوتر. 2- نام نوعي مار مولك. قيز پئتي (qız peti) : قاعدگي دختران و زنان. هوْلآلوله-كگليك اوْتو ، قيز پئتي قازار قيتي. (گياهان دارويي هوليله و كاكوتي براي مداواي ناراحتي قاعدگي و يبوست مؤثّر است.) قيزجاغاز (qızcağaz) = قيزجگَز (qızcəgəz) = قيزجيغاز (qızcığaz) = قيزچاغاز (qızçağaz) = قيچاغاز (qıçağaz) : دخترك، اصطلاحي است كه جهت تحقير يا عادي جلوه دادن زنان و دختران گفته مي‌شود. قيز دوگوسـو (qız dügüsü) : برنجك، نام گياهي از خانوادة چمن كه دانه‌هاي آن شبيه دانة ريز برنج است. قيز ده‌وه‌سي (qız dəvəsi) : آخوندك. قيز-گلين (qıx-gəlin) : 1- دختر و عروس، دسته‌اي از دختران و زنان جوان. 2- نام نقشي از نقشهاي قالي. قيزلى (qızlı) : صاحب دختر، دختردار. قيزليق (qızlıq) : 1- دختري، بكارت، دوشيزگي. 2- دختر خوانده، نا دختري. قيز يوْلداشى (qız yoldaşı) : 1- دوست دختر. 2- نام نوعي مار مولك.

قيز

qız

(2) : فعل امر از مصدر «قيزماق» (سرخ و گرم شدن) قيزارْتْما (qızartma) : 1- عمل سرخ كردن. 2- سرخ كردني. قيزارْتْماق (qızartmaq) : 1- سرخ كردن، برشته كردن. 2- به رنگ سرخ در آوردن. 3- عصباني و بر افروخته كردن. قيزارْتْمالي (qızartmalı) : سرخ كردني. قيزارديلماق (qızardılmaq) : 1- سرخ شدن، برشته شدن. 2- به رنگ سرخ در آمدن، سرخ شدن. قيزار-قيمچَن (qızar qimçən) : آنكه عصباني و سرخ شود و سپس حمله كند، آمادة حركت، گرما گرم و مصمّم در هر امري. قيزارماق (qızarmaq) : 1- برشته شدن، سرخ شدن. 2- از دور به رنگ سرخ ديده شدن. 3- عصباني شدن. 4- از خجالت سرخ شدن. قيزاق (qızaq) : 1- رنگ سرخ حنايي. 2- سرخاب، مادّة سرخ رنگي كه زنان بر گونه و لب كشند. قيزاق چالماق (qızaq çalmaq) : از دور به رنگ سرخ ديده شدن، قرمز به نظر رسيدن. قيزاموق (qızamuq) = قيزاميق (qızamıq) : سرخك، جوشهاي سرخ كه روي پوست بدن ايجاد شود. قيزخانْج (qızxanc) = قيزخَنْج (qızxənc) = قيزقانْج (qızqanc) : نام حشره‌اي گزنده به رنگ سرخ متمايل به سياه. قيزديرْتْماق (qızdırtmaq) : به وسيلة ديگري گرم و داغ كردن. قيزديرما (qızdırma) : 1- عمل برشته كردن. 2- تب، گرماي بدن. 3- مستي، شور و شهوت جواني. قيزديرماق (qızdırmaq) : 1- گرم كردن، داغ كردن. 2- تب كردن. 3- مست شدن، احساساتي و شهواني شدن. قيزديرمالى (qızdırmalı) : برشته كردني، داغ كردني. قيزديريلماق (qızdırılmaq) : گرم شدن، برشته و داغ شدن. قيزغين (qızğın) = قيزگين (qızgın) : 1- گرم و پُر شور. 2- مست و شهواني. 3- خشمگين و عصباني. قيزماق (qızmaq) : 1- گرم شدن. 2- برشته شدن. 3- تب كردن. 4- مست و شهواني شدن. 5- كمي خواب رفتن. بير آز گؤزوم قيزميشدی كي اوْيارْتْديير. (كمي خوابيده بودم كه بيدارم كردند.) 6- گرم شدن بازار، گرانتر شدن قيمت كالا. قيزّی (qızzı) : گرم، داغ. قيزّيتديرماق (qızzıtdırmaq) : گرم و داغ كردن به وسيلة ديگري. قيزّيتماق (qızzıtmaq) : 1- گرم كردن، داغ كردن. 2- مست و شهواني شدن. قيزّيتمه (qızzıtmə) : تب. قيزيرالى (qızıralı) : زنبور، زنبور زرد يا سرخ. (← قيز2 ، قيزيل آرّی) قيزّيش (qızzış) : 1- عمل گرم شدن. 2- داغ شدن، عصباني شدن، چندش توأم با تنفّر. قيزّيشديرماق (qızzışdırmaq) : 1- حرارت دادن، گرم كردن. 2- تحريك كردن. قيزّيش-قيزّيش (qızzış-qızzış) : چندش، لرزش ناگهاني. قيزّيشماق (qızzışmaq) : 1- خود را گرم كردن. 2- تحريك شدن، به هيجان آمدن. 3- مست و شهواني شدن. قيزيل (qızıl) : 1- رنگ سرخ. (در مورد خون) 2- رنگ سرخ حنايي. (در مورد حيوانات و پرندگان) 3- رنگ سفيد. (در مورد اسب) 4- طلا، زر، جواهرات. 5- رنگ زرد. قيزيل آرّی (qızıl arrı) : زنبور، زنبور سرخ يا زرد. قيزيل آغاج (qızıl ağac) = قيزيل آغاجى (qızıl ağacı) : نوعي بازي دسته جمعي در بين نو جوانان. بدين ترتيب كه سه عدد چوبدستي را به موازات هم و به فاصلة كمتر از يك متر در روي زمين قرار مي‌دهند؛ چوبدستي چهارم را طوري پرتاب مي‌كنند كه ضمن برخورد با سه چوبدستي ديگر به زمين برخورد نكند و به صورت افقي روي چوبدستيها قرار گيرد. قيزيل باش (qızıl baş) : 1- سپاه ويژة شاه اسماعيل صفوي كه كلاه سرخ بر سر مي‌گذاشتند. 2- نام پرنده‌اي كه پرهاي سرش به رنگ زرد طلايي و سينه‌اش سفيد و بالهايش رنگارنگ است. قيزيل خيرْتْلاق (qızıl xırtlaq) : مري، اوّلين لولة گوارشي. قيزيلجه (qızılcə) : 1- نسبتاً سرخ، به رنگ سرخ. 2- بيماري سرخك. قيزيل دومّالاق (qızıl dummalaq) : دمبلان، نوعي قارچ حنايي رنگ. قيزيل سؤگود (qızıl sögüd) : بيد سرخ، نوعي درخت بيد كه برگهايش باريكتر و بلندتر از بيدهاي معمولي است. قيزيل شرّاك (qızıl şərrak) : نام نژادي از اسبهاي ايلات قشقايي. (اسب شخصي «صولت الدّولة قشقايي» از همين نژاد بوده است.) قيزيل قاز (qızıl qaz) : قزل غاز، نام نوعي اردك. (← قار1، قارچاغا) قيزيل قچّي (qızıl qəççi) : نام نقشي از نقشهاي قالي و گليم. قيزيل قوْرّان (qızıl qorran) : قزل غرّان، نام نژادي از اسبهاي قشقايي. قيزيل-قيزيل (qızıl-qızıl) : مجازاً به معني سرخي چشم، چشم غرنبه، عصبانيّت. قيزيل قورد (qızıl qurd) : نوعي از انواع گرگها كه رنگ پوستش زردتر و از ساير گرگها كوچكتر است. قيزيل قوش (qızıl quş) : باز، نوعي پرندة شكاري. قيزيل قويروق (qızıl quyruq) : زير دُم زنَك، نام پرنده‌اي به اندازة گنجشك كه دُمش به رنگ زرد طلايي است. قيزيل قوْچ (qızıl qoç) : نام نژادي از اسبهاي قشقايي. قيزيل گول (qızıl gül) : گل سرخ، گل محمّدي. قيزيل گؤوه‌ن (qızıl gövən) : كتيرا، نوعي از گَوَن كه از آن كتيرا تهيّه كنند. قيزيللى (qızıllı) : قزلّو، نام طايفه يا تيره‌اي از ايل عملة قشقايي. قيزّيلى (qızzılı) : گرم شده، سرخ شده. قيزيل ياراق (qızıl yaraq) : حاشيه دوزي، زر دوزي. قيزيل يئل (qızıl yel) = قيزيل يئلي (qızıl yeli) : 1- باد سرخ، نوعي بيماري كه بدن انسان سرخ رنگ و متورّم شده و معمولاً به وسيلة حجامت مداوا مي‌گردد. 2- نقرس، بيماري ورم و التهاب پاها كه معمولاً در مردان بيش از زنان ديده شده است. قيزّينديرماق (qızzındırmaq) : گرم كردن. قيزّينماق (qızzınmaq) : 1- داغ شدن،گرم شدن. 2- به هيجان آمدن.

قيژ

qıj

: صداي قژقژ، صداي عبور سريع اتومبيل و …. قيژقيرْتْماق (qıjqırtmaq) : 1- حركت كردن، در رفتن، جيم شدن. 2- مردن، فوت شدن. 3- تخمير شدن، ترشيدن. قيژ-قيژ (qıj-qıj) : صداي قژقژ، صداي وزوز حشرات و پرندگان. قيژ-قيژّه‌ك (qıj-qıjjək) : نام حشره‌اي از قاب بالان. قيژّه وئرمك (qıjjə vermək) : قژقژ كردن و صدا دادن حشرات. قيژّيلاماق (qıjjılamaq) : 1- قژقژ كردن. 2- به سرعت حركت كردن. 3- مجازاً به معني فوت شدن، مردن.

قيزقال

qızqal

: ته ماندة گياهان. (← قيژقال)

قيژقال

qıjqal

: ته مانده و خاشاكي كه از گياه قيج يا گياهان ديگر باقي مانده است. (← قيج1، قيجقال)

قي

qi

: گوشه، كنار، ساحل، مرز. (← قير1 و قيي1) قيقاج (qiqac) : از كنار اسب چسبيدن و تاختن، در حال سواره رو برگرداندن و تير اندازي كردن. (← قيي1 ، قييقاج)

قيج

qic

(1) : 1- درخت شاه پسند، نام درختي شبيه درخت انار. 2- زيگوفيله، نام گياهي بوته‌اي. قيجقال (qicqal) : ته مانده و خاشاكي كه از گياه قيج يا گياهان ديگر مانده باشد. قيجي (qici) : زيگوفيله، نام گياهي بوته‌اي.

قيج

qic

(2) : گرفتگي عضله، حالت بي حسّي و از كار افتادگي دستها و پاها. مانند اين آسانَك :ميخك اكديم قيجينـن قيجينـن نيم قيجينـن آيريلمازديم ائليمدن آييرديلار گوجـونن

قيجي گچّي

qici gəççi

: نوعي بز اهلي كه از بزهاي معمولي كوچكتر است.

قيف

qif

: صحراي گسترده، دشت وسيع.

قيغ

qiğ

: پشكل، فضلة گوسفند، شتر، خرگوش و … (← قيييق)

قيه

qih

: قيه، سر و صدا، فرياد. (← قيق) قيهابالاماق (qihabalaq) = قيه چكمك (qih çəkmək) : فرياد كشيدن، جيغ كشيدن. قيهه (qihə) = قيهه-گالا (qihə-gala) : سر و صدا، فرياد. قيهه‌لشمك (qihələşmək) : به صورت دسته جمعي داد و فرياد كشيدن. قيهه‌له‌مك (qihələmək) : فرياد كشيدن، سر و صدا كردن. قيه-هابالاق (qih-habalaq) = قيه-هوْباباق (qih-hobalaq) : فرياد و سر و صداي توأم با هلهله و شادي.

قيل

qil

: عميق، گود. (← قول1)

قيليج

qilic

= قيلينج (qilinc) : شمشير. (← قيل1، قيليج) قيليج چالماق (qilic çalmaq) : 1- شمشير زدن، با شمشير جنگ كردن. 2- مجازاً پشتيباني و حمايت كردن. قيليجـَك (qilicək) : نوعي شانة قالي بافي كوچك كه براي بافتن بافته‌هاي كم عرض به كار مي‌رود. قيليجلَمه (qilicləmə) : مانند شمشير حمايل كردن.

قيم

qim

: فعل امر از مصدر «قيممَك» (تكان خوردن، چشمك زدن در اثر نور زياد) (← قيم2)

قينْج

qinc

: فعل امر از مصدر «قينجمك» (كوبيدن و كندن.) قينجَغه (qincəğə) : نام بوته‌اي به شكل نيمكره كه داراي خارهاي تيز مي‌باشد؛ (گويي كه اين بوته كوبيده گشته و كوتاه شده.) قينجَك (qincək) : بسيار كوچك، خيلي كم، به اندازة يك كنجه از يك لاشه. قينجه (qincə) : كنجه، كنجة گوشت و هر چيز كم يا كوچك. قينجه‌له‌مك (qincələmək) : كنجه كنجه كردن، بريدن. قينجيق-قينجيق (qinciq-qinciq) : كنجه كنجه، تكّه تكّه.

قينگ

qing

: صداي زير، صداي باد معده. (← قين، قينگ) قينگ-قينگ (qing-qing) : سر و صدا، وز وز. قينگ-قينگي (qing-qingi) : كودك بهانه گير. قينگي (qingi) : خر كوچولو، كرّه خر. قينگيله‌مك (qingiləmək) : وز وز كردن كودك، مدام گريه كردن كودك بهانه گير. 2- صداي خفيف باد معده به گوش رسيدن.

قيق

qiq

: 1- آواز ماكيان. 2- گرفتگي صدا در حلق، سر و صدا، فرياد. (← قيق) قيغاوشماق (qiğalaşmaq) : سر و صدا كردن، فرياد كشيدن.

قير

qir

(1) : قير، مادّه‌اي از موادّ نفتي سياه رنگ. قيرلَنمك (qirlənmək) : به قير آلوده شدن. قيرله‌مك (qirləmək) : به قير آلودن، قير پاشي كردن، قير اندود كردن.

قير

qir

(2) : سفيد، سفيد متمايل به خاكستري، موي جو گندمي. (← قير 5) قير آت (qir at) : 1- اسب خاكستري. 2- اختصاصاً نام اسب كور اوغلو. قيراج (qirac) : زمين سفيد و كويري، شوره‌زار. قير باش (qir baş) : آنكه موي سرش سفيد يا جو گندمي باشد. قير فيليس (qir filis) = قير يال (qir yal) : پير نا موقّر، آدم كهنسالي كه حركات نا موقّر داشته باشد. قيروْو (qirov) : آب سفيد رنگ، برفك.

قير

qir

(3) : 1- كنار، كناره، ساحل. 2- مرز. 3- نام شهر قير در استان فارس كه مرز بين ايلات اوغوز و اوْيغور بوده. قيراجاق (qiracaq) : سُم تراش، وسيله‌اي كه با آن سُم اسب را پاك كنند. قيراق (qiraq) : كنار، ساحل، مرز، لبه. قيراق-بيجاق (qiraq-bicaq) : گوشه و كناره.

قيراج

qirac

: نام گياهي با گُلها و پرچمهاي زرد.

قيربه

qirbə : صوتي است براي جدا كردن گلة بزها و گوسفندان.




قيريچ مئيلاق

qiriç meylaq

: اصطلاحي است كه براي پرواز دادن پرنده به طرف دام بر زبان مي‌آورند.

قيرقوْوول

qirqovul

: 1- قرقاول، خروس جنگلي. 2- مجازاً آدم چابك و زرنگ را گويند.

قيت

qit

(1) : قوت، غذاي بسيار كم، آنچه از حلق پايين رود. قيت-و-قذّا (qit-o-qəzza) : قوت و غذا، خوراك. قيت وئرمك (qit vermək) : قورت دادن، بلعيدن.

قيت

qit

(2) : يبوست. هوْلآلوله كگليك اوْتو، قيز پيتي قازار قيتي. (گياهان دارويي هوليله و كاكوتي ناراحتي قاعدگي و يبوست را از بين مي‌برد.)

قيو

qiv

: چرخش، دوران. (← قيو) قيو وئرمك (qiv vermək) : چرخاندن، تاب دادن. قيو يئمك (qiv yemək) : چرخيدن، دور خوردن.

قيي

qiy

(1) : 1- كنار، لبه، مرز، ساحل. 2- لبة كج، اريب. قيي باخماق (qiy baxmaq) : با گوشة چشم نگريستن، نگاه گوشه چشمي انداختن. مثال:قيي باخدينگ اوره‌گيم‌حال‌با‌حال‌اوْلدو آليـشـدی جيــگريم ديليــم لال اوْلــدو

قيي

qiy

(2) : فعل امر از مصدر«قييمك» (سخاوت به خرج دادن) قييمت (qiymət) : قيمت، بها، پولي كه هر كس با توجّه به سخاوتش در مقابل بهاي اجناس پرداخت مي‌كند. (در اصل «قييمه» (آنچه باعث سخاوت و بخشش باشد) است.) قييمت‌سيز (qiymətsiz) : كم ارزش، بي قيمت. قييمت-قزّا (qiymət-qəzza) : تعيين نرخ. قييمتلنديرمك (qiymətləndirmək) : نرخ تعيين كردن، ارزش چيزي را مشخّص كردن. قييمتلنمك (qiymətlənmək) : 1- تعيين شدن نرخ چيزي. 2- فروخته شدن، به فروش رفتن. قييمتله‌مك (qiymətləmək) : پرسيدن ارزش و قيمت چيزي. قييمتلي (qiymətli) : ارزشمند، پر بها. قييمَز (qiyməz) : خسيس، ممسك. قييمزليك (qiyməzlik) : خساست، ممسك بودن. قييمك (qiymək) : دل نهادن، از دل برآمدن، سخاوت به خرج دادن. قييمه‌لي (qiyməli) : قابل بخشش و سخاوت، قابل احسان، دل نهادني. قييمه‌يه‌ن (qiyməyən) : خسيس، ممسك. قييه‌ن (qiyən) : بخشنده، سخي و سخاوتمند.

قيياق

qiyaq

: گياهي چمني كه ساقة آن بلند تر از چمن معمولي است. (←قاي2، قاياق)

قييار

qiyar

: نظم، زينت و زيور. (← قاي2، قايار) قييار وئرمك (qiyar vermək) : تزيين دادن.

قيييق

qiyiq

: فضلة حيوانات حلال گوشت؛ مانند فضلة گوسفند، شتر، بز و … قيييقله‌مك (qiyiqləmək) : فضله انداختن.

قييمه

qiymə

: قيمه، كنجة گوشت. (كلمه از مصدر «قييماق» (ريز ريز كردن) است.)

قييقاج

qiyqac

: از كناره تاختن، با اسب تاختن بگونه‌اي كه سواره روي خود را به عقب برگرداند و تير اندازي كند. قييمك (qiymək) : كج كردن، اريب كردن چشم. گؤزونـو قييدي. (نگاه چشمش بر اثر تابش نور آفتاب منحرف شد.) قييه چكمك (qiyə çəkmək) : 1- به كناري كشيدن، كسي را به كناري بردن و با او مخفيانه صحبت كردن. 2- منصرف شدن، كنار رفتن. قيييش (qiyiş) : كجي، انحنا، چشم برگشتگي. قيييشمك (qiyişmək) : كج شدن، برگشتگي (چشم). قيييلمك (qiyilmək) : منحرف شدن، برگشتن و چرخيدن چشم.

قيژ

qij

= قيژي (qiji) : نام گياهي بوته‌اي. (← قيج1)

قيژ-قيژّه‌ك

qij-qijjək

: نام حشره‌اي از قاب بالان.

قوْ

qo

: فعل امر از مصدر «قوْماق» (گذاشتن، اجازه دادن) (← قوْي1)

قوْب

qob

: فعل امر از مصدر «قوْبماق» (كنده شدن، بالا آمدن) (← قوْپ) قوْبّا (qobba) : قبّه، گنبدي شكل، بالا آمده. قوْبار (qobar) : غبار، گرد و خاكي كه از زمين بلند شود. قوْبارلانماك (qobarlanmaq) : خاك آلود شدن. قوْبول (qobul) : ظرف، كجاوه. (به علّت بالا قرار گرفتن كجاوه. ← قوبول) قوْبولو (qobulu) : 1- نوعي مار مولك كه سرش گِرد و دُمش كوتاه است. 2- قمقمة كوچك، دبّه.

قوْج

qoc

: فعل امر از مصدر «قوْجماق» (خميدن، زانوان را در بغل گرفتن) (← قوْنْج و قوج) قوْجا (qoca) : خميده، پير شده و مسن. قوْجا باش (qoca baş) : پير، مسن، ريش سفيد محل. قوْجا بوْغما (qoca boğma) : نام نوعي غذا كه معمولاً از برنج، نخود و گوشت تهيّه مي‌شود. قوْجا به‌ي‌لي (qoca bəyli) : غجه بيگلو، نام طايفه‌اي از ايل عمله. قوْجاق (qocaq) : بغل، آغوش. قوْجالْتْماق (qocaltmaq) : پير تر كردن، باعث پيري شدن. قوْجالماق (qocalmaq) : پير شدن، مسن شدن. قوْجاليق (qocalıq) : پيري. قوْجماق (qocmaq) : 1- خم كردن كمر. 2- دستها را دور زانوان حلقه كردن. اللريني قوْجموش. (دستها را دور زانوان حلقه نموده.) قوْجمالى (qocmalı) : 1- خم كردني. 2- در آغوش گرفتني. قوْجوشدورماق (qocuşdurmaq) : زانوان را در بغل گرفتن. قوْجوشماق (qocuşmaq) : همديگر را بغل كردن. قوْجوق (qocuq) : خميده، گرد و كروي شكل، آدم كوتاه قد.

قوْچ

qoç

: 1- قوچ، گوسفند نر. 2- مجازاً به معني شجاع و دلير. قوْچ آشّيغى (qoç aşşığı) : 1- قاب قوچ. 2- دلير و قهرمان. قوْچّار (qoççar) : قوچ كوچك. قوْچاشديرماق (qoçaşdırmaq) : قوچها را به جنگ واداشتن، به مسابقه و رقابت واداشتن. قوْچاشماق (qoçaşmaq) : مسابقه دادن قوچها، به رقابت پرداختن. قوْچّالان (qoççalan) : 1- از نامهاي سگ گله، سگي كه قوچ را از دست گرگ برهاند. 2- چابك و زرنگ. قوْچ ايگيد (qoç igid) : جوان جسور و دلير. قوْچباز (qoçbaz) : گوسفندي كه به دفعات مكرّر با قوچ جفتگيري كند؛ ولي آبستن نشود. قوْچ باشى (qoç başı) : 1- سر قوچ. 2- سر ستون يا تيري كه در قديم براي بستنِ درِ قلعه به كار مي‌رفت. قوچ بورْن (qoç burn) = قوچ بورون (qoç burun) : كسي كه بيني كشيده و قلمي همانند بيني قوچ دارد. قوْچ-قوْچ ائدمك (qoç-qoç edmək) : مثل قوچ به هم شاخ زدن. قوْچ گولو (qoç gülü) : نوعي گُل شقايق كه در گذشته با آن قوچهاي گله را رنگ مي‌كردند. قوْچ گؤوه‌ني (qoç gövəni) : نام نوعي گَوَن (درختچة خاردار) قوْچلوق (qoçluq) : برّة قوچي، برّة نري كه به عنوان قوچ گله انتخاب شود.

قوْچ آغوزو

qoç ağuzu

: نام غذايي مركّب از شير گوسفند تازه زاييده و كشك تر. (در اصل «قوْش آغوزو» (آغوز مخلوط) است.)

قوْچاق

qoçaq

: زرنگ، شجاع، قهرمان. (← قاچ، قاچاق)

قوْد

qod

: 1- آدم تُخس و خود خواه، جاهل و متكبّر. (← قود1) 2- برجسته، گِرد و بر آمده. قوْدّا (qodda) : 1- غدّه. 2- آدم لفّاظ و سخنور. قوْدّا-قوْدّا دانيشماق (qodda-qodda danışmaq) : لفّاظي كردن، كلمات را در الفاظ پيچيدن. قوْدورغان (qodurğan) = قوْدوغان (qoduğan) : خودخواه و تُخس، شجاع. قورد اوْغولو قوْدورغان اوْلور. (فرزند گرگ شجاع مي‌شود.) قوْدورماق (qodurmaq) : 1- خودخواه شدن. 2- مست شدن.

قوْدوق

qoduq

: 1- كرّه خر. 2- مجازاً بي تربيّت و بي ادب. قوْدوق سالماق (quduq salmaq) : 1- سقط جنين الاغ. 2- مجازاً به معني بسيار حريص شدن. قوْدوقلاماك (qoduqlamak) : زاييدن الاغ. قوْدوقلو (qoduqlu) : 1- الاغ كرّه دار. 2- الاغ آبستن.

قوْغورت

qoğurt

: نام گياهي با برگهاي پهن. (← قاخورت و قوْخاغان)

قوْه

qoh

: 1- كوه، بيابان. 2- بياباني، شخص عام و بي‌سواد. قوْهلوم (qohlum) : سنگلاخ كوهستان، دره‌هاي عميق و جاهاي نا هموار كوهستان. قوْهلوم دره (qohlum dərə) : درة عميق.

قوْل

qol

(1) : 1- بازو. 2- دست، عضو دست بطور كامل. 3- كمكي، ياور، نوكر. 4- سمت، جهت. 5- آستين. 6- بخش و قسمتي از هر چيز. 7- فاصلة برجستگي پشت آرنج تا نوك انگشت مياني كه تقريباً معادل نيم متر است.

Yüklə 7,6 Mb.

Dostları ilə paylaş:
1   ...   26   27   28   29   30   31   32   33   ...   46




Verilənlər bazası müəlliflik hüququ ilə müdafiə olunur ©genderi.org 2024
rəhbərliyinə müraciət

    Ana səhifə